در انتظار قطاری که می رسد از راه
نشسته ام که بیاید کسی از این درگاه
از این خطوط موازی به وجد می آیم
از این خطوط موازی، از این همه ناگاه!
چه فصل ها که به آیین عشق پرورشان
برای ما دو تن این راه می شود کوتاه
پرنده می شوم انگار آسمان ها را
صدای سوت قطار است، می رسی از راه!
به ناامیدی از این در نرفته ام بیرون
گرفته حاجت خود را دلم از این درگاه!
پیاده می شوی از کوپه، عصر بارانی،
چه حس و حال قشنگی، چه فرصتی دلخواه!
به پیشواز می آیند نیمکت ها باز
مسافران زیادی که می کنند نگاه!
حضور ممتد ساعت در ایستگاه قطار،
نگاه می کنم از پشت عینک آن را گاه
چقدر خاطره با لهجه ی ترن دارم
بهار، صبح نشابور، عمر من کوتاه
چنارهای بلندی که می خورند تکان
کلاغ ها، که هماهنگ می پرند سیاه!
هزار خاطره در ذهن کاج ها مانده ست
از آن سفر که شدی با تمام من همراه
نگاه می کنم از دور دست، می بینم
هزار حسرت جا مانده در ترانه ی آه!
مرا ببخش گرفتار صخره ها شده ام
پلنگ پیر تو افتاده است دور از ماه!