برقص دُختَرِ خوش خنده! برقص و خونِ مرا خُم کن!
نیاز از من و ناز از تو! به یک کرشمه تفاهم کن!
نه این که عیش من این باشد که پای رقص تو بنشینم
مرا به نشئه ی روحانیت حریق شعله ی هیزم کن
هوای زندگی آنجا هست که آب روح فزا آنجاست
بجوش آب حیاتِ من! مرا دُچار تلاطُم کن!
گناه من اگر این باشد که غرق دیدن تو هستم
مرا دچار به بدنامی، دچار طعنه ی مردم کن
چقدر زُهد بلاتکلیف در این معاشقه ها مانده
بهشت و دوزخ و برزخ را فدای دانه ی گندم کن!
بگیر تاب و توانم را! تمام شیره ی جانم را!
چه جنگ تن به تن خوبی! مرا اسیر تهاجم کن!
همیشه پُشتِ سَرِ آدم هزار حرف دل آزار است
بدونِ تَرس مَرا لطفاً درونِ مرزِ تَنَت گُم کن!
محمد فرخ طلب فومنی
از مجموعه غزل طُرّه های باد(نشر آنیما)
کانال اشعار
اینستاگرام