اي فصل پرطراوت، اي فصل نوبهارم
پيشم بيا تو اكنون، من بي تو بيقرارم
دركوچههاي غربت، چون نيست مهر و الفت
جز ياد نام خوبت، ياري دگر ندارم
آتش زده به جانم، برده زمن امانم
رنج و غم فراقت، اندوه روزگارم
نام تو را به هر دم، چون قطرههاي شبنم
بر شعلهي زبانم، بر روي غم ببارم
در عشق تو اسيرم، با امر تو بميرم
امري نما مرا تو، اي صاحب اختيارم
تا كي تو را نبينم، از درد دل نگويم؟
تا كي نشيند آخر، اين غصه در كنارم؟
بذر محبتت را، وآن عشق صورتت را
با صد اميد رويش، در خاك دل بكارم
باز آي و باز كن در، اي دلنشين تو دلبر
اينجا نشستهام من، اينجا در انتظارم
در منجلاب ماتم، غرق هزار تا غم
فرياد من به هر دم، برگرد غمگسارم
«حسين شادمهر»