جابر ترمک
1395/2/22 در ساعت : 20:29:46
درود و عرض ادب و احترام
از لطف و بزرگواری حضرتعالی سپاسمندم
من زنده ام هنوز تو باور نمی کنی
سهم مرا دوباره مقرر نمی کنی
ای عشق دست دل به تو دادم که این چنین
حتا لبی بخاطر من تر نمی کنی
از هرچه شیخ و شاهد و ساقی دلم پر است
ذهن مرا بگو که مکدر نمی کنی
تقدیر شوم چیست در این برهه از زمان
وقتی مرا ستاره مقدر نمی کنی
در کار عشق ما چه قَدَر لاف می زنند
اما تو تو بغض های مرا سر نمی کنی
پشت شکوهی از هیجان ها نشسته ام
شرم از خدا و دین و پیمبر نمی کنی
انگیزه های خنده در این شهر مرده است
وقتی تو عزم رفتن منبر نمی کنی
از لابلای موی تو الهام می رسد
هر آیه را نخوانده تو سنگر نمی کنی
این باغبان خسته به گلهاش دل خوش است
لطفن بگو دوباره که پرپر نمی کنی
جابر ترمک