ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



پایان این مسیر دوراهـــــــــی نداشته ست

دلخسته ای که هیـــچ پناهی نداشته ست
مرغی رمیــــده بوده گنــاهی نداشته ست

بردار از فراز ســــــــــــــــــــــــــرخود کلاه را 
مرد غزل شکوه کلاهـــــــــی نداشته ست

از هر میان بری نرسیــــــدم به شهر عشق
شهری که هیچ آینه خواهی نداشته است

شاید تو هم شبیه من خستــــــــه نیستی 
پایان این مسیر دوراهـــــــــی نداشته ست

بعد از شکست لشکـــر چشمت شنیده ام 
فرمانده ی شکسته سپـاهی نداشته ست

شوق شکوه چشـــــم تو در دست های من 
گاهی غرور داشته و گـــاهی نداشته است

این سرزمین که فرق سـرش را شکسته اند 
از ابتدای حادثه شاهــــــــــی نداشته است

حالا که اتفاق به پایان رسیـــــــــــــده است 
قلب شکسته شوق نگاهـــی نداشته ست

کاریزهای خستــــــــــــــه ی دشت نگاه من 
حتا دوتا کبوتر چاهــــــــــــــی نداشته ست 
جابر ترمک

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1395/2/20 در ساعت : 12:45:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  1644


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی گیاهی
1395/2/20 در ساعت : 13:48:59
شاید تو هم شبیه من خستــــــــه نیستی
پایان این مسیر دوراهـــــــــی نداشته ست

/////////////////////////////////

درود برشما و احساس زیبایتان
جناب ترمک گرامی
جابر ترمک
1395/2/20 در ساعت : 18:27:51
درود و عرض ادب و احترام
سپاس از لطف ارزشمندتان
تقدیم به پیشگاه شما
دل نازکی که بغض ، تو را گریه می کند
دریا بگو به عشق چرا گریه می کند

این روزها به غربت چشم سیاه تو
اصلن تمام آینه ها گریه می کند

در شهر عشق بعد تو ماتم گرفته است
شیخی که در سکوت خدا گریه می کند

شعری بخوان که نبض دلم تند تر شود
شعری که با صدای رسا گریه می کند

ای ابر بی تو هم شب من بی ستاره است
وقتی که عشق با لب ما گریه می کند
جابر ترمک
غلامعباس سعیدی
1395/2/21 در ساعت : 8:43:16
سلام و درود

زیباست استاد ترمک

کاریزهای خستــــــــــــــه ی دشت نگاه من
حتا دوتا کبوتر چاهــــــــــــــی نداشته ست

یای نکره با یای نکره !!

ببخشید شوخی کردم
جابر ترمک
1395/2/21 در ساعت : 11:12:33
درود و عرض ادب و ارادت استاد دکتر سعیدی گرانقدر
از حضور و نگاه زیبایتان بی نهایت سپاسگزارم
شوخی تان را نیز با دل پذیرائیم
از نکره گذشتیم استاد
تقدیم به روح بلند غزل آفرینتان
تو که رفتی غزلم از تب و از تاب افتاد
عشق از رونق و شفافیت از آب افتاد

خاطرات تو غزل بود که حتا بی بی تو
عکس زیبای من از سیطره ی قاب افتاد

روز سرگشته و شب بی تو فقط می گریم
بعد تو چشم من از حسرت یک خواب افتاد

لا اقل یک شب دیگر تو به خوابم برگرد
شور تصنیف لبت از لب مضراب افتاد

ساحل تنگ غروبی لب دریای دلم
ماهی خسته ی تو از سر قلاب افتاد

بنویسید که یک شاعر دیوانه شبی
خود کشی کرد و سرانجام به گرداب افتاد
جابر ترمک
شبنم فرضی زاده
1395/3/1 در ساعت : 12:19:33
nدرود کار زیبایی خواندم شاعر
جابر ترمک
1395/3/1 در ساعت : 22:56:28
درود و عرض ادب
از لطف حضرتعالی بسیار سپاسگزارم
ممنون
فواد شجا ع الدینی
1395/2/20 در ساعت : 23:22:25
با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
دستمریزاد
بسیار عالیست
جابر ترمک
1395/2/21 در ساعت : 11:9:58
درود و عرض ادب و احترام
از حضور ارزشمندتان سپاسگزارم
تقدیم به نگاه زیبایتان :
بی تو احساس ندارد غزل آخر من
چه کند عشق اگر باز بکوبد در من

نیستی خسته شدم بس که کشیدم غم عشق
سیر کن پشت غزل های صمیمی تر من

بنشین تا غزل از رویبرویت بردارم
کاش میخورد به سنگ دل گرمت سر من

راه احساس مرا آینه ها سد کردند
گرچه تقدیر تو سخت است شود باور من

گرچه یک عمر دویدیم در این جاده دور
عاقبت هر دو رسیدیم به پیغمبر من
جابر ترمک
داوود خانی لنگرودی
1395/2/20 در ساعت : 14:22:3
درود بر استاد عزیز
بسیار دلنشین بود
جابر ترمک
1395/2/20 در ساعت : 18:29:28
درود و عرض ادب و احترام استاد لنگرودی ارجمند
سپاس و امتنان بخاطر حضور و نظر فرهمندتان
تقدیم به پیشگاه ارجمندتان
ای هم نفس بخوان غزلی عاشقانه را
تا حس کنم هوای تو در آشیانه را
آواز کن سکوت مرا پشت بغض هات
در سجده ای به طعم زبان ترانه را
آتش بزن به خرمن انبوه غصه ها
بر هم بزن صفوف غم از هر کرانه را
جاری بشو که شعر ببارم به شوق باد
از آبشار موی بلند تو شانه را
اینجا تمام خنده ی تو شعر می شود
وقتی که عطر تو بدمد بغض خانه را
صیاد من به کمینگاه من نیا
تا گم کند قناری دل دام و دانه را
می چینم از نگاه تو انگور عسکری
شاید شراب بوسه بسوزد بهانه را
حالا بخوان دوباره که محشر بپا کنم
شاید بهار بعد بگیرم جوانه را
جابر ترمک
محمدرضا جعفری
1395/2/22 در ساعت : 0:41:22
درود استادنا .........حضور مجددتان زیباست
جابر ترمک
1395/2/22 در ساعت : 20:29:46
درود و عرض ادب و احترام
از لطف و بزرگواری حضرتعالی سپاسمندم
من زنده ام هنوز تو باور نمی کنی
سهم مرا دوباره مقرر نمی کنی
ای عشق دست دل به تو دادم که این چنین
حتا لبی بخاطر من تر نمی کنی
از هرچه شیخ و شاهد و ساقی دلم پر است
ذهن مرا بگو که مکدر نمی کنی
تقدیر شوم چیست در این برهه از زمان
وقتی مرا ستاره مقدر نمی کنی
در کار عشق ما چه قَدَر لاف می زنند
اما تو تو بغض های مرا سر نمی کنی
پشت شکوهی از هیجان ها نشسته ام
شرم از خدا و دین و پیمبر نمی کنی
انگیزه های خنده در این شهر مرده است
وقتی تو عزم رفتن منبر نمی کنی
از لابلای موی تو الهام می رسد
هر آیه را نخوانده تو سنگر نمی کنی
این باغبان خسته به گلهاش دل خوش است
لطفن بگو دوباره که پرپر نمی کنی
جابر ترمک
علی میرزائی
1395/2/24 در ساعت : 14:36:20
درود بر شما استاد نازنین
بسیار زیباست
دستمریزاد
جابر ترمک
1395/2/24 در ساعت : 15:49:23
درود و عرض ادب استاد میرزایی عزیز
از لطف و بزرگواری تان ممنونم
یک عمر غزل غزل تو را می فهمم
بارانی و محتمل ترا می فهمم

یک روز فقط خودت می فهمی
اندازه ی یک بغل تو را می فهمم

من بی سبب و بهانه عاشق نشدم
بی علت مستدل تو را می فهمم

باران که بیاید نفسم نذر شماست
با حرف نه در عمل تورا می فهمم

شاید بکشد دوباره کارم به لبت
وقتی تو شدی اجل تو را می فهمم
جابر ترمک
صمد ذیفر
1395/2/20 در ساعت : 21:54:13
سلام
درودتان جناب ترمک عزیز
پاینده باشید ان شا ء الله
<>::««««««::><::»»»»»::<>::»»»»»::<>
این سرزمین که فرق سـرش را شکسته اند
از ابتدای حادثه شاهــــــــــی نداشته است
<>::««««««::><::»»»»»::<>::»»»»»::<>
صمد ذیفر
1395/2/22 در ساعت : 11:58:31
درود بی پایان بر شما
<><:::««««««::::><><::::»»»»»»::<><>
برای کوچ به قشلاق بی بدیل غزل
همیشه از لب جیران اجازه می خواهم
<><:::««««««::::><><::::»»»»»»::<><>
جابر ترمک
1395/2/20 در ساعت : 22:28:29
درود و عرض ادب و احترام
سپاس از لطف و بزرگواری تان
تقدیم به حضور ارزشمندتان
برای چشم تو تصویر تازه می خواهم
دلی نشسته به عمق گدازه می خواهم

تصیحتم نکن ای شیخ غرق اندرزم
بجای این همه صحبت افاضه می خواهم

برای کوچ به قشلاق بی بدیل غزل
همیشه از لب جیران اجازه می خواهم

میان این همه مخلوق بی اراده ی قرن
به روی شانه ی شبنم جنازه می خواهم

به هر نگاه تو در من غزل سرازیر است
برای چشم تو تصویر تازه می خواهم
جابر ترمک
مهدی محمدطاهری
1395/2/23 در ساعت : 16:13:46
دلخسته شاعری که میان تغزلش
بین بساط خویش جز آهی نداشته است
جابر ترمک
1395/2/23 در ساعت : 19:58:58
شاعر همیشه در تب احساس هر غزل

انگیزه ای و تکیه گاهی نداشته ست

درود و عرض ادب و ارادت

از لطف بی قرینتان سپاسگزارم
من و تو اهل غزل های بی معامله ایم
اگرچه دور ولی در میان غائله ایم

شبیه رود پریشان که از خودش عاصی ست
هنوز روبروی باد در مقابله ایم

به رغم هرچه حساب و کتاب با باران
برای نم نم یک بوسه در معادله ایم

چقدر از نفست دور تر شدم وقتی
شنیدم از تو که ما در قطار فاصله ایم

به شوق چشم تو در آسمان خوبی ها
همیشه با دل آبی آب در گله ایم

دو تا پرنده که آواره ایم در دو مسیر
اسیر دست گسل های سست زلزله ایم

تو رفته ای و دلم آه .... در غزل جاری ست
و هر دو در صدد راه حل مسئله ایم

ورق زدم که بخوانم کتاب خاطره را
هنوز هم که هنوز است در مجادله ایم
جابر ترمک
بازدید امروز : 2,393 | بازدید دیروز : 8,622 | بازدید کل : 123,327,524
logo-samandehi