تشنه ای را دیده ای که در کویر افتاده است
یا غزالی را که در دستان شیر افتاده است
حال و روزم بی تو مانند همین تمثیل هاست
قیصری که زودِ او یکباره دیر افتاده است
فاتحی بودم که بعد از سالها برگشت ودید
اختیار کشورش دست وزیر افتاده است
خط روی چهره و موی سپیدم را نبین
نازنین دیگر جوانت شکل پیر افتاده است
عشق تو بالاترین دارایی اش بوده ولی
از نگاه دیگران مثل فقیر افتاده است
سومنات چشمهایت بعد از این مال خودت
جنگجویت نیمه جان در این مسیر افتاده است
آنقدر در راه تو با تو وَ خود درگیر شد
عاقبت از پشت اسب خود به زیر افتاده است
زخمهای بی شمارش از شفا بیرون زده
خارج از دروازۀ تو سخت، گیر افتاده است
سوز سردی می وزد بر پیکرش از بی تویی
تا درون استخوانش زمهریر افتاده است
در همان حال از وفایش می نویسد ... آخر او
پای مرگ باور خود ناگریز افتاده است
حسین وفا

تاریخ ارسال :
1395/2/19 در ساعت : 1:15:45
| تعداد مشاهده این شعر :
663
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.