مردی از خاندان سبز بهار بازگشته است از حرا امروز
تا دوباره پر از صفا سازد هرچه صحرا و کوهها امروز
بعد از این ماههای بارانی کشتی نوح باز خشکی دید
آدم امیدوار شد شاید شود از حیرتش رها امروز
هست در دست او کلام ا... معجزی دارد از کلیم ا...
آمده تا که باز بشکافد هر چه دریاست با عصا امروز
در نفس های او به جریان است دم احیاگر مسیحایی
با اشارات چشم خود هر جا می دهد کور را شفا امروز
آمده باز هم خلیل ا.... آمده بت شکن که بت شکند
آمده بت شکن که تا فکند لات و عزی به زیر پا امروز
باز یوسف به خانه برگشته باز یعقوب چشم وا کرده
باز یونس رهیده از ظلمت رسته ایوب از بلا امروز
کشتی عشق در تلاطم بود در دل سیل جاهلی گم بود
تا بیابد دوباره ساحل را می رسد باز ناخدا امروز
حجرالاسود است شیدایش ، کعبه ؛ بی تاب ربناهایش
از قدم های عرش پیمایش می شود مروه پر صفا امروز
مکه ؛ سرمست ذکر تهلیلش ، آسمان ؛ غرق مدح و تجلیلش
عرش ؛ مشتاق صوت ترتیلش ، جبرییل است و مصطفا امروز
------
اردیبهشت 95
سید حبیب حبیب پور