اینجا فقط خودت جای خودت ایستاده ای
حتی اگر نخواهی بدانی
خدا شاهد است
نامه های تو هنوز به خانه نرسیده اند
کوچه یادش نیست ؛ کی برگشته ای؟!
هی پشت رفتنت اسفند دود می کند
جوانی اش را...
دوربین ها برایت دست تکان می دهند
مارش نظامی پخش می شود
ستاره دختر عذب همسایه
روی دیوار سرک می کشد رفتنت را..
باید فکری هم برای آمدنت می کرد
این خیابان
تمام کوچه را هم چراغانی کند
خودت خوب می دانی
مادرت پسر سالهای رفته را نخواهد شناخت
ستاره
ستاره
این دستها برای تو آشنا نیست؟
تنها ستاره چشم های تورا به یاد دارد
حالا که با این عصای سفید
گز می کنی خیابانهای خالی ازخودت را..
نه
نه قطع نامه ها دروغ می گویند
تو رویاهایت را هنوز پس نگرفته ای
خرمشهر
به وقت چشم های تو سوخت
و دزفول
سرسام آورترین شهر جهان شد توی گوشت...
زخم هایی زیادی برای نگفتن مانده روی این دستها
اردوگاهها تنها تنت را سوزاندند
کو رویاهایت ؟
دستهای سفیدت را به خیابان پس بده
بلندتر از قبل
باید پرید...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/13 در ساعت : 7:42:18
| تعداد مشاهده این شعر :
1970
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.