ما فسیل گیاه تاریخیم
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد
روزگاری دلم غزلخوان بود
آسمانم ستاره باران بود
عشق مبنای نام انسان بود
شب در اعماق روز پنهان بود
نقدا از اسم عشق می ترسیم
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد
من که بی اختیار بددهنم
رو به سرباز خسته وطنم
باید از عشق و مرگ زر بزنم
با توهم که مرغ این چمنم
لاشخورها پرنده اند اینجا
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
تو که عمری مرددی جانم
دل به غرقاب غم زدی جانم
آمدی ، خوش نیامدی جانم
توی قاموس ما ، بدی ، جانم
رادیو گفت خواب ما ابدیست
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
راستی مثل جبر آسانی
روزنامه چقدر می خوانی؟
نرخ نان را به روز می دانی؟
پای بند دروغ می مانی؟
تا در این شهر جاودانه شوی؟
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
زخم خوردن پدیده ای عادی ست
پای لنگ است و عشق ، صد وادی ست!
صبر تلخیم و ناممان شادیست
ظاهرا دور، دور آزادیست
می چکد خون از اسمان قفس
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
روزی ام سهم دزد ، روز از نو
گرزهای پرنده سوز از نو
قوز بالای هرچه قوز از نو
کل تاریخ تا هنوز از نو
ما نفهمیم و ساده راحت باش
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
بودنت امتداد ویرانیست
رفتنت ابتدای حیرانی ست
حاصل هر دویش پشیمانی ست
در دلم یک پلنگ ایرانی ست
آه در کوچه باد می اید
گرچه سبز آمدی ، نمان! برگرد
زرد و زارم ، بهار جان ! برگرد!
بی بی سمانه رضایی
9 فروردین 95