باغِ آرزو
	 
	 
	 
	رویِ برگِ زردِ من، ازسبز،خالی ،مانده است
	 
	زآن همه آتش سرودنها زغالی مانده است
	 
	سا لها گفتیم و گوشی با ور ما را نشد
	 
	برسکوتم شعله ی آوازِ کا لی مانده است
	 
	چشمه ها خشکید و باغِ آرزوها گل نکر د
	 
	قصه هامان رویِ کاغذهایِ لالی مانده است
	 
	رو ز ها د ر بسترِ شبها یِ شبنم زا ر مُرد
	 
	بر سیا هستا نمان اشکِ زلالی مانده است
	 
	جمع رفته ، جام رفته، پخته رفته، خام، هم
	 
	نقشِ معشوقی به دیوارِ سفالی مانده است
	 
	با ل ها د یروز از پر و ازِ بازی بود پر
	 
	برگی از بال ِ پرستویِ شمالی مانده است
	 
	دشت ِمجنون دیده ،من دیو انه ام یا نیستم ؟
	 
	کیستم دستم به زنجیرِ سوا لی مانده است
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1395/1/12   در ساعت   :    21:30:18
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
760
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.