ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بهاردر هفت پیچ خاطره

 بهاردرهفت پيچ خاطره
انروزها كوچه مهربان بود.دراز بود وپر از عجايب .بن بست بوداماوسيع بود .انگار كه بي انتها بود .كوچه امن بود .چون اشنا بود .در و ديوارهايش .تك تك خشتهاواجرهايش .فرو ريختگي هايش .سائيد گي هايش .خانه ی مورچه هایش. سيمهاي برق اش.لامپهاي سوخته اش.تيرهاي چوبي اش.و حتي اسمانش .انگار با هر جاي ديگري فرق مي كرد .انقدر فرق داشت .كه ادم دل به دريا بزند و بي اجازه ي با با برود بازي و بعد وقتي در اولين پيچ كوچه با با را ديد .بدود و يك نفس شش پيچ ديگر كوچه را رد بكند و بپيچد توي بن بست خودشان و از سرازيري بدود پائين ودر را هل بدهد وبدود توي دهليز وبدود توي خرند واز كنار حوض رد بشود وبرودپشت بوته هاي شاهدانه كنار قفس مرغها بنشيند به نفس نفس زدن .كه يعني من اين جا بوده ام و ان جا نبوده ام .و هميشه اخرش با با از راه برسد و در را به هم بكوبد .و چرخش را كنار زيري بگذارد .ونچ نچ كنان برود سر حوض دست و رو بشورد وبا حوله ي گَل ميخ خشك كند وزیرلبی هي الله اکبر  بگويد كه يعني بعله .همه چيز را مي دانم.بعد از پله ها برود بالا و توي اتاق رختهايش را عوض كند و بنشيند بالاي اتاق روي تشك مخصوص خودش ولم بدهد به پشتي مخصوصش و منتظر بماند كه توخسته شوي و اخرش بلند شوي بروي ان بالا و پيه ي  همه چيز را هم به تنت ماليده باشي .وهنوز س سلام را نگفته كشيده ي داغي بخورد توي گوش ات. وگوش ات سوت بكشد و داغ بشود و تو از هول و ولايش در بيايي .وفردا دوباره از نو .ان روزها كوچه وسيع بود .در عين تنگ و باريكي اش.انقدر كه عصرهاي تابستان .روي تمام بالا بلندي هايش تمام رنگهاي دنيا را تقديم به گرگ رنگي مي كرديم و تمامي هم نداشت .واخر سر دزد در امتداد كوچه فراري مي شد و پليس خسته از تعقيب را پشيمان مي كرد .وزغالها يش كه چقدر سياه و مانا بودند .انقدر كه تا چند روز خانه هايمان زير قدمهاي مردم جان سالم به در مي بردند .تا لي لي هاي ما وقت كم نياورند و جاي سوختگي هايشان كمتر روي دلمان بماند .وافتاب نرود و روز هي كش بيايد تا بلكه يك دورديگر .دوباره از نو .انروزها كوچه خوش مزه بود .خوش بو بود .اشتها بر انگيز بود .وقتي سر ظهر از هر سوراخ و نيم دري ودريچه اي يك بوئي مي امد .و توبه كار ترين روزه داران را هم گرسنه مي كرد .از يك سو بوي ابگوشت الوچه .از ان سو بوي قورمه سبزي با برنج لنجان .بوي كو كو سبزي.بوراني بادمجان .كوفته.دلمه .اش.و ان وقت ممكن بود سر سفره غير از غذاي خانه ي خودتان يكي از ان غذاها را هم به بيني ...ان وقتها كوچه سبز بود .در و ديوارهايش .كناره هايش .بامهايش .باغچه هايش     از سبزي خوردن وفلفل وگوجه وبادمجان وخيار .تا توت و انار و الوچه و سيب و انگور و انجير .از خاكشير كه در بهار روي بامها بي باغبان مزرعه ميبست .وسبز در سبز در باد اول بهار مي رقصيد .از موها ي انگور كه ديوارها را فتح كرده از ان بالا رفته و دور تا دور خانه را حصار سبز مي كشيدند .با ريسه هاي رنگي اويزان از انها .ياقوتي . عسگري .مهره .مثقالي .از پيچكهاي عاشقش كه سر ديوار به خانه ي همسايه سرك مي كشيدند و عشق را فرياد مي زدند .از سروهاي شيرازي كه هميشه منتظر و چشم در راه مدام به چپ و راست خم مي شدندوتعظيم مي كردند .از ياس كه همه جا رابا ان بوي روح افزايش  فتح مي كرد و خانه به خانه مي رفت سفيد و بنفش و زرد .از بيدهاي مجنون كه سر به زير و مظلوم در سكوت سبز خويش با ان گيسوان اشفته رو به زمين لبخند مي زدند.كوچه زنده بود .چون هميشه نبضش ميزد .و زندگي از در و ديوارش ميريخت.و ان همه صدا كه زندگي را در رگهايش ثبت مي كردند .صداي فش فش ديگهاي زود پز .گر گر تنورهاي پر از اتش .اواز حلاجهاي دوره گرد .و دختران قالي باف .لاي لاي مادران خسته پاي گهواره .صداي اواز سحر گاهي  خروسهاي خوش غيرت .و قد قداي مرغهاي ريگي درشت .با تخمهاي دو زرده .صداي سگهاي روي پشت بام بازار وگربه هاي لوس روي چينه ها .بع بع گوسفندان پشت درها .كو كو بگوي فاخته ها .قار قار كلاغهاي توي كاج ها.جيك جيك گنجشكان وجيغ خفاشها در غروب وقتي مثل تير از پيش نگاهمان رد مي شدند.كوچه با محبت بود .وقتي سر ظهر نان سفره اي ته مي كشيد .و يا روغن نمك برنج نخود لوبيا و حتي كبريت .وقتي پدر دنبالت كرده بود تا حسابت را برسد .وتو خودت را توي كوچه مي انداختي ودامن اولين زن رهگذر را مي گرفتي تا ضامنت بشود در ان لحظه .وقتي درد در نيمه شبي  امانت را مي بريد .وبارهنگ و خاكشير و دو نه ي مچلاغ بي فايده بود .در خانه ي همسايه را مي زدي و راهي مي شدي .گرچه كوچه خودش چندين اورژانس داشت .وبا محبت تا چندين روز تر و خشكت مي كرد و نازت را مي كشيد تا خوب بشوي و باز به جمع انها بپيوندي .و ان خط ممتد تكراري براق شده ي سائيده را پي بگيري.و درست پا جاي پاي مادر و مادر بزرگ و جدت بگذاري وقد بكشي .اولش جواني. و سر به هوا راه ميروي. درست از وسط كوچه .بعد كه ميانه سال شدي خودت را مي كشي كمي ان ور تر از وسط.ودست مي گيري به ديوارها وتمام خطها و خوردگي ها يش را از حفظ كني .درست مثل ان روزهاي اول .بعد كه قد سروات كمان شد بروي پائين تر و ان جا ها را هم لمس كني .خط به خط .خشت به خشت .وطوري دست بر انها بكشي .انگار كه جان دارند .همان طوري كه زبان دارند .و نا غافل يك روز هنوز بار سفر را نبسته .راهي ات كنند . سواربر عماري چرب و چيلي و براق براي اخرين بار از كوچه ردت كنند و سر اخرين پيچ روي خاك بگذارندت .تا تو وداع كني .و بعد عماري يك نفس تا گورستان بدود و هيچ كس به گرد پايش نرسد .كمي خاك زير و رو شود .و تمام .همه بروند .و تو بماني .اگر از رجال باشي تا چند وقتي اعلاميه هايت روي ديوارها در باد برقصند .وتو در ان عكس قديمي . جوان و رعنا از ان بالا باز هم همه را زير نظر بگيري .وزندگي كني .تا دست اخر در باد كنده شوي .و با او از ان جا بروي .اما اگر از نسوان باشي همين فردا صبح ديگر نيستي.وجود نداري. كه اعلاميه ي بدون عكس. هيچ چشمي را در نمي يابد .وهيچ دلي را به سوختن نمي اندازد .مردم كار و زندگي دارند .بايد عجله كنند .بايد بدوند .تنها عكس است كه چه بزرگ و چه كوچك .چه رنگي و چه بيرنگ .از ان بالا مي گويد .آي .اي زنده ي گذرنده .اين منم .هماني كه تا ديروز بودم .و امروز ديگر نيستم .خوب نگاه كن .شايد همين فردا تو هم .كه تا همين ديروز من هم .

کلمات کلیدی این مطلب :  نوروزیه ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1394/12/27 در ساعت : 23:37:50   |  تعداد مشاهده این شعر :  496


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 45,159 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,209,470
logo-samandehi