هر از گاهی
با تمام ِ
فصلهای شادی بخش
زندگی را احساس می کنم
و غربت جویبار را
درد دل می کنم با مزار مرداب
و اندوه شاخة نورس را
با بلور آینة خورشید
و درمیان می گذارم
وسعتِ بیکران ِ بودن را
و همه چیز را
با پژواک لحظه ها
در ته دّره تبعید عشق
در بن هر خلقت
به دنبال شکفتن رفتن چه زیباست
به دنبال گوهر رویش
و ذرّه پرواز
در فصل مومن پائیز
میان عروسی برگها
می گردم
آنها را لا می زنم
تا پیدا کنم تخم زندگی را.
شهریور1379-کرمانشاه