به ذهن ِ جاده می ریزم ، خیال ردﱢ پایم را
طنین ِ شیهه ی ِ رم کرده ی اسب صدایم را
شنیدم نیمه شب از مشرق این جاده می آیی
و من می آورم تا زیر پایت ، چشم هایم را
شبیه گِرد بادی در غرور خویش می پیچم
به دستت می سپارم ، بغضِ درآتش، رهایم را
میان این همه فرعون های ِ خسته از طغیان
به موسای ِ نگاهت می دهم دست عصایم را
جنون ِ آتش شعری مرا درخود نمی سوزد
به دست ِ باد خواهم داد ،زلف نعره هایم را
مرا از وحشت ِ چشمان ِ تاتاری نترسانید
که من بر دسته ی شمشیر پیچیدم دعایم را
غرور باغتان در شعله های سرخ خواهد سوخت
همین امشب اگر فریاد بردارم خدایم را !!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/10 در ساعت : 23:40:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1631
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.