حرف های کهنه
به پایِ شعرهایت واژه ها را کرده ام پَر پَر
که شاید نورِ دل حاصل شود یا صورتی بهتر
تمامِ حرف های کهنه را از خاطرم شُستم
مرا اندیشه ی نو بُرد در انگیزه ی دیگر
چه باید کرد این جا پایگاه نظم جویا ن است
پریشان می شوم تا نظم بر خیزد از این دفتر
همه دریا، سرابی شد تمام عشق ، خوابی شد
بدون خون نمی روید گل سرخی از این بستر
نمی بارد نمی باران به خاک سر نوشت من
به آتش می کشد این دشت را آن ابر خاکستر
نه مانده خط، نه مانده پا، نه مانده مقصدی برجا
خطر کی می کند بی درد، در میدان بی محور
بزن سازی که نیرو ساز باشد ای دم غیرت
ندارد جر ئتِ صحبت ، زبانِ قومِ بی لشکر
فرایند مسلمانی همه ا صلا ح و ایمان است
مسلمان نیست درویشی که دارد خوی خون باور
نژاد و رنگ و خون بگذار ، تا وحدت شود حاصل
شرافت نیست در قومی که دارد فتنه ای در سر
برادر با برادر فرق دارد ، مثل دود و نور
ابوجهل و محمد(ع) سرزد از یک خون و یک ساغر
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1394/11/2 در ساعت : 8:31:24
| تعداد مشاهده این شعر :
834
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.