قصه ی ماندن و فرسودن و نابود شدن
جاده ی آتش و خاکسترِ مردود شدن
راستی شد همه افسانه و اوهام و خیال
رو به تردید سفرکردن و مطرود شدن
باورِ خیسِ من و خنده ی بی رونقِ دل
شهرِ پر حاشیه و حادثه ی روحِ کسل
راهِ زخم آور و پای تنِ از کفش تهی
یارِ اشرافی و یک مفلس بی چیز و خجل
دلبرِ فتنه گر و بسترِ اورنگ و هوس
نغمه ی بی ثمر و لفظِ غز لهای نَرس
پیرِ سرمازده و هیزم باران خورده
باغِ آتش شده و مرغِ گرفتارِ قفس
راهِ پر حا دثه و ناشیِ نادیده سفر
باد و کولاک و شب و دشتِ پر از خوف و خطر
همسفر خائن و دل ساده ی تا ثیر پذیر
جنگلِ جانور و خسته ی بی تیغ و سپر
دلِ خود محور و در گیری بی اصل و اساس
د شمنِ زیرک و یک پَرت سرِ پیر هواس
بارِ سنگین و شلِ پای فرو رفته به گِل
خانه قندیلِ یخ و حالِ تنِ پاره لباس
تو بگو ای همه من ، با منِ بادی چه کنم؟
نقطه ی بی خط ام و حرفِ زیاد ی چه کنم؟
چاره ا ی نیست به جز برتو پناهنده شدن
بی تو در بازیِ بازار و کسادی چه کنم؟