ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نثر ادبی- طلوع آخرین خورشید

ستاره‌ای در آسمان پلک زد و دریاچه مغرور ساوه خشک شد.

بادی وزید و کنگره‌های کاخ مدائن فرو ریخت و به یکباره 70 ستون نور باریدند و آسمان را با زمین پیوند دادند و زمین آبرو گرفت.

ای مهربان‌ترین رسول!

در روزگاری که قحطی عاطفه بود و دستان شب زده، نوزاد صبح را زنده به گور می‌کرد؛ در عصری که تا چشم کار می‌کرد صحرا بود و سیاهی و سکوت؛ در زمانی که پرندگان نت آواز خود را فراموش کرده بودند؛ چشم‌های زیبایت را روی دنیا گشودی و صدای آرامش بخش و مهربانت همچون آبشاری دل‌انگیز به دل‌های خشک و بی‌رمق سرازیر شد.

اگر کسی اهل دل بود می‌توانست صدای آواز سنگ‌ها را هم بشنود.

پیش از تو هیچ کوهی مفهوم پژواک را نمی‌دانست. همه کوچه‌های زندگی یا بن‌بست بودند یا باریک و بی‌مقدار.

به هستی که قدم گذاشتی، آسمان روی زمین آغوش باز کرد. موج‌ها به احترامت قیام کردند و نخل‌های خمیده جان گرفتند.

به پرستوها مسیر پرواز را آموختی. آنگاه با نگاهی که تا خدا قد کشیده بود به مکه و مدینه وسعت بخشیدی.

از همان روز بود که انسان قدر و قیمت پیدا کرد و بهشت آفریده شد.

دریا‌ها و جنگل‌ها پشت سرت به نماز ایستادند و سنجاقک‌ها و پروانه‌ها به مسیر چشمانت اقتدا کردند.

ای پیام آور مهر و دوستی!

تو مانند آبی گوارا، پاسخی به تمام پرسش‌های تشنگی بودی.

خوشا به حال آنهایی که تو را دیدند و باران شدند.

صدایت را شنیدند و به پرواز در آمدند. عطر حضورت را استشمام کردند و تاک شدند.

ای آخرین خورشید!

حالا بعد از هزار و چند صد سال از تنفس صبح آمدنت؛ هنوز هم وقتی نسیم نامت می‌وزد، عطر خوش صلوات همه جان‌های مشتاقت را معطر می‌کند.

عبدالرحیم سعیدی راد

 

کلمات کلیدی این مطلب :  پیامر ص ، سعیدی راد ، نثر ادبی ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1394/10/7 در ساعت : 18:46:53   |  تعداد مشاهده این شعر :  4673


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدمهدی عبدالهی
1394/10/9 در ساعت : 11:53:47
سلام و عرض تبریک استاد سعیدی راد عزیز
طیب الله انفاسکم
عید بر شما مبارک
مرضیه عاطفی
1394/10/10 در ساعت : 16:7:52
خوشا به حال آنهایی که تو را دیدند و باران شدند.
بازدید امروز : 36,202 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,994,802
logo-samandehi