ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



1
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/9/16 در ساعت : 2:17:19   |  تعداد مشاهده این شعر :  1405


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

عباس خوش عمل کاشانی
1394/9/19 در ساعت : 17:0:47
درود بر عموصادق عزیز و مهرپرور.در نقدها و حرفهای قبل و ماقبل روی سخن ارادتمند با جناب عالی نبوده است...و اما جسارتا عرض می کنم قیاس مع الفارق فرموده اید.بیتی که از جناب قزوه مثال زده اید هم موزون است و هم قابل تقطیع و هیچ حرفی اضافه ی بر وزن ندارد.البته در برخی سروده های شاعران سکته ی ملیح و بل قبیح هم وجود دارد که این سکته ها شعر شاعر را خارج از وزن و تقطیع ناپذیر نمی نماید.بنده به دلیل تشدید بیماری و ابتلاء به آنفلوآنزا بیش از این و به طور مشروح قادر به ادامه ی بحث نیستم و منتظرم استاد سخن جناب حاج محمدی ورود در بحث حاضر کنند.این را هم در نهایت عرض کنم که این بحثهای طلبگی هرگز ایجاد کدورت نخواهد کرد و ارادت همچو منی نسبت به بزرگمردی چون شما پابرجاست.
صادق ایزدی گنابادی
1394/9/21 در ساعت : 11:57:1
سلام بر جناب حاج محمدی
خواهشمند است از اصصلاحات عروضی غیر قابل فهم برای بنده بی سواد استفاده نفرمایید مراتب فضل شما بر ما پوشیده نیست
اصولا سوال بنده چندان فنی و تخصصی نیست که چنان اصطلاحاتی را بر تابد
استاد محترم
شعر جناب قزوه بر وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن می باشد دقیق مثل شعر مورد نظر
مقداری سر فرود اوری بفرمایید و همین بیت را تقطیع بفرمایید
نقدهايت همه غوغا بود غوغا، "سيد"!
شعرهايت همه محشر بود ، محشر، قيصر!
به کلمه "بود" که رسیدید دال اضافه بر وزن تقطیعی است
استاد عزیز
در جایگاه بود باید یک هجای بلند بنشیند تا به جای دو هجای کوتاه رکن فعلاتن درست شود در حالیکه یک هجای کشیده نشسته است
من کجا گفتم که شعر جناب قزوه و کاظمی و معلم اشکال وزنی دارد فقط گفتم کاربرد این هجای کشیده به جای هجای بلند رکن فاعلاتن در میانه مصراع به وجود اورده است که خلاف قاعده گذشتگان است چون انها معمولا به جای فعلاتن فقط در اول رکن فاعلاتن می اورده اند
و از این قابلیت جناب قزوه معلم و کاظمی در میانه مصراع هم استفاده کرده اند که زیبا و خوب و خوش وزن هم هست
در مصراع مورد اشاره نیز همین اتفاق افتاده است با این تفاوت که فاعلاتن متعلق به جناب قزوه و کاظمی با هجای کشیده درست شده است و لی در خصوص شاعر شعر پاییز با یک هجای بلند و کوتاه
و اگر این تفاوت باعث می شود که شعر جناب قزوه داخل وزن و شعر پاییز خارج از وزن باشد انگاه باید در کتاب های عروض تغییراتی ایجاد شود
و یک هجای کشیده در برابر یک هجای بلند و کوتاه قرار نگیرد
جناب حاج محمدی
اگر فقط یک مورد استفاده از نوعی که جناب قزوه معلم و کاظمی در این وزن کرده اند در اشعار متقدمین بفرمایید بسیار خوشحال خواهم شد و از این که این همه وقت عزیزان را در این باب گرفته ام از همه عذر خواهم خواست حتی یک مورد
ابراهیم حاج محمدی
1394/9/22 در ساعت : 0:9:30
با سلام مجدد به حضور گرامی عمو صادق عزیز
اکر به دنبال وقوع {فاعلاتن} در رکن دوم و سوم از مخبون بحر رمل می گردد دو نمونه از آیات قرآن را برایتان شاهد مثال می آورم:
الف: إنَّ هذا لَهُوَ الفَوز العظیم
بر وزن: فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن
ب:لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا
بر وزن: فعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
توجه دارید که غالبا رمل عربی دارای شش تفاعیل است و رمل فارسی داری هشت تفاعیل.
کتابی است به نام {العروض العربی البسیط} از دکتر یحیی معروف که بر روی جلد آن ذیل عنوان کتاب نوشته شده است: { اسهل الطرق لتعلّم العروض و القافیه . کتاب اگر چه به زبان عربی است اما شواهدی فراوان از شعر پارسی نیز برای بحر های مختلف عروضی آورده است و مقارنه های نیکویی میان شعر پارسی و عربی در اوزان مختلف برقرار کرده است . کتابی است آسان و قابل استفاده برای همه ی کسانی که اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشند.
ابراهیم حاج محمدی
1394/9/21 در ساعت : 19:30:40
جناب ایزدی گنابادی عزیز سلام و درود بر شما
یک نگاه به این قصیده ی ناصر خسرو بیندازید و ببینید چند بار اتفاق مورد نظر حضرتتان در این قصیده افتاده است ؟
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر
کوه شغنان ملکی بودی بیدار و بصیر

ور به خوبی در بودی خطر و بخت بلند
سرو سالار جهان بودی خورشید منیر

نه بزرگ است که از مال فزون دارد بهر
آن بزرگ است که از علم فزون دارد تیر

ای شده مغفر چون قیر تو بردست طمع
شسته بر درگه بهمان و فلان میر چو شیر

مال در گنج شهان یابی و، در خاطر من
هر چه یک مال خطیر است دگر مال حقیر

شیر بر مغفر چون قیر تو، ای غافل مرد
روز چون شیر همی ریزد و شب‌های چو قیر

آن نه مال است که چو دادیش از تو بشود
زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر

آن بود مال که گر زو بدهی کم نشود
به ترازوی خرد سخته و بر دست ضمیر

مال من گر تو اسیر افتی آزاد کندت
مال شاهانت گرفت از پس آزادی اسیر

نیست چون مال من اموال شهان جز که به نام
چون به تخم است چو نرگس نه به بوی خوش سیر

نشود غره خردمند بدان ک «ز پس من
چون پس میر نیاید نه تگین و نه بشیر»

قیمت و عزت کافور شکسته نشده‌است
گر ز کافور به آمد به سوی موش پنیر

خطر خیر بود بر قدر منفعتش
گر خطیر است خطیر است ازو نفع پذیر

همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر
نرسد بر خطر گندم پر مایه شعیر

زانکه خیرات تو از فرد قدیر است همه
بر تو اقرار فریضه است بدان فرد قدیر

خطری را خطری داند مقدار و خطر
نیست آگاه زمقدار شهان گاه و سریر

کور کی داند از روز شب تار هگرز؟
کر بنشناسد آوای خر از نالهٔ زیر

نه هر آن چیز که او زرد بود زر بود
نشود زر اگر چند شود زرد زریر

کرم بسیار، ولیکنت یکی کرم کند
حاصل از برگ شجر مایهٔ دیبا و حریر

مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
جز به داوود نگشت آهن و پولاد خمیر

دود مانندهٔ ابر است ز دیدار ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر

شرف خویش نیاورد ونیاردت پدید
تا نبوئیش اگر چند ببینیش عبیر

شرف خیر به هنگام پدید آید ازو
چون پدید آمد تشریف علی روز غدیر

بر سر خلق مرو را چو وصی کرد نبی
این به اندوه در افتاد ازو وان به زحیر

حسد آمد همگان را زچنان کار و ازو
برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر

او سزا بد که وصی بود نبی را در خلق
که برادرش بدو بن عم و داماد و وزیر

پشت احکام قران بود به شمشیر خدای
بهتر از تیغ سخن را نبود هیچ ظهیر

کی شناسی به جز او را پدر نسل رسول؟
کی شناسی به جز او قاسم جنات وسعیر؟

بی‌نظیر و ملی آن بود در امت که نبود
مر نبی را به جز او روز مواخات نظیر

بی نظیر و ملی آن بود که گشتند به قهر
عمرو و عنتر به سر تیغش خاسی و حسیر

ذوالفقار ایزد سوی که فرستاد به بدر؟
زن و فرزند که را بود چو زهرا و شبیر؟

بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیر علی بود قریر

روز صفین و به خندق به سوی ثغر جحیم
عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر

نه به مردی زد گر یاران او بود فزون؟
شرف نسبت و جود و شرف علم مگیر

ای که بر خیره همی دعوی بیهوده کنی
که «فلان بوده‌است از یاران دیرینه و پیر»

شرف مرد به علم است شرف نیست به سال
چه درائی سخن یافه همی خیره بخیر؟

چونکه پیری نفرستاد خداوند رسول؟
یا از این حال نبود ایزد دادار خبیر؟

جز که پیر تو نبودی به سوی خلق رسول
گر به‌سوی تو فگنده‌ستی یزدان تدبیر

یافت احمد به چهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازان عشر عشیر

علی آن یافت ز تشریف که زو روز غدیر
شد چو خورشید درفشنده در آفاق شهیر

گر به نزد تو به پیری است بزرگی، سوی من
جز علی نیست بنایت نه حکیم و نه کبیر

با علی یاران بودند، بلی، پیر ولیک
به میان دو سخن گستر فرق است کثیر

به یکی لفظ رسانید، بلی، جمله کتاب
از خداوند پیمبر به کبیر و به صغیر

لیکن از نامه همه مغز به خواننده رسد
ور چه هر دو بپساورش دبیر و نه دبیر

جز که حیدر همگان از خط مسطور خدا
با بصرهای پر از نور بماندند ضریر

از سخن چیز نیابد به جز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر

معنی از قول علی دارد و آواز جز او
مرد باید که ز تقصیر بداند توفیر

تو به آواز چرا می رمی از شیر خدا
چون پی‌شیر نگیری و نباشی نخچیر؟
صادق ایزدی گنابادی
1394/9/21 در ساعت : 21:26:24
سلام بر جناب حاج محمدی
تا جایی که بتده دقت کردم در هیج جا ی قصیده مورد نظر یک هجای کشیده به جای د و هجای کوتاه نیامده است
بله در این قصیده تسکین فراوان استفاده شده که یک هجای بلند به جای دو هجای کوتاه است نه یک هجای کشیده به جای دو هجای بلند به شکلی که جناب قزوه اورده است
جناب حاج محمدی
بود یک هجای کشیده است که به جای دوهجای کوتاه امده است (در شعر قیصر دو باره ان را تقطیع بفرمایید )
باز هم اگر بیتی در این قصیده است که مثل استفاده جناب قزوه باشد در خدمت هستم
اکبر نبوی
1394/9/22 در ساعت : 15:53:26
درود و مهر فراوان بر همه ی سخندانان و ادب شناسان
بی گمان در میان پیوستگان این پایگاه ادبی گرامی، بنده به شکل مطلق از دانش عروضی بی بهره ام و همه ی سیاه مشق هایی که در دفتر شعرم گذاشته ام حاصل لحظه های بیخودی و حیرانی است. من عروض نمی دانم ولی از شعر لذت می برم. ( گر چه در سال های دور، کتاب وزن شعر فارسی مرحوم خانلری، عروض و قافیه ی دکتر شمیسا، زحاف رایج در شعر فارسی رضا عبداللهی عزیز و کتاب حسین آهی نازنین را خوانده ام و هیچ ارتباطی با آنها برقرار نکرده ام. فقط از شیوه ی تقطیع دکتر شمیسا بهره برده ام. حتی مباحثی هم که با یوسفعلی میرشکاک دوست داشتنی داشته ام، تفاوتی در احوالم نداشته است.) اگر شعری برایم لذت نداشته باشد و در عین حال از همه ی مهندسی کلام و علم عروض برخوردارباشد، از نظر من شعر خوبی نیست. اگر حالی دست ندهد و ضربه ای به تارهای حسی و عاطفی ام نزند آن را شعر خوبی نمی دانم. اما اگر در سروده ای، ایراد کوچک عروضی ببینم ( که آن ایراد را حسی و ذوقی می فهم ام و نه بر پایه ی دانشی که ندارم ) اما یک حالت ناشناخته را در درنم جاری کند ( ولو اندک و گذرا ) از دید من شعر خوبی است.
این کوتاه را گفتم تا به این نکته برسم که از گفت و گوهای علمی دوستان استفاده کردم و احساس کردم که این پایگاه زنده است و از تپش خوبی برخوردار است. حتی برخی از تندی ها و تعریض ها ( که می شد نرمتر و مهربانتر باشند ) نشانه ی همین زندگی و شادابی است. اما و اما. اما به دوستان عروض دان و ادیبم عرض می کنم که علم عروض فرع بر شعریت یک سروده است. چنانچه آن را اصل و ریشه و بنیاد بگیریم با یک فرآیند مهندسی در سخن روبرو می شویم که بی بهره از هنر است و لذتی برنمی انگیزد و حال و کشفی ایجاد نمی کند. عروض بوجود آورنده ی شعر نیست. شعر امری ذاتی است و عروض، عرضی است. چنانچه ذات یک سخن شعر باشد، شعر است و از علم عروض و تفاسیر عروضی و ...کاری برنمی آید. صد البته که اگر یک اثر هنری ( و در اینجا شعر ) از ظرائف و دقایق علمی مربوط به خود برخوردار باشد، بهتر است و موسیقیِ درونی و بیرونی آن بیشتر شنیده می شود و تاثیر گذارتر است. اما باید مباحث به گونه ای مطرح شود که برخی از جوانان شاعر گمان مبرند که شعر فدای علم عروض شده است.
فضولی ام را ببخشید.
باقی بقا و سرافرازی پیوسته تان.
عباس خوش عمل کاشانی
1394/9/22 در ساعت : 10:22:5
درودها بر عموصادق فهیم و جستجوگر و خستگی ناپذیر.باور بفرمایید اگر حوصله می داشتم و حالی خوش ، به بررسی قصاید شعرای قدیم می پرداختم و نظیر آنچه را آقایان قزوه و کاظمی و معلم گفته اند دهها مورد ارائه می کردم ؛ چه اظهرمن الشمس است که این عزیزان مبدع چنین نحوه ی سرودنی نیستند.امیدوارم دیگر دوستان نظیر این بیت را از شعرای قدیم ارائه کنند که مطمئنا ابیات بسیاری در قصاید قدما بدینگونه هست.مثلا انوری گوید:
مدحتی کان نه تورا گویم ، بهتان و خطاست
طاعتی کان نه تو را دارم ، طغیان و زلل....
یعنی اتفاقی که برای حرف «د» در آن بیت آورده از سوی شما افتاده اینجا در حرف «م»می افتد....
و یکی از معاصرین نزدیک به متاخر -لئالی دماوندی-گوید:
آب لطفش همه جاری بود ، جاری در شعر
نور طبعش متجلّی بود ،ظاهر از نثر.....
یاحق.
صادق ایزدی گنابادی
1394/9/18 در ساعت : 22:30:31
سلام بر جناب وثوقی عزیز
با هر استدلالی که سرانجامش توجیهه عروضی
مصراع "من که دور از تو مرید حضرت پاییزم "باشد حقیر موافقم
کلا حقیر نگاهم این گونه است که اگر مصراعی بر 50 شاعر حرفه ای که وزن را به شکل سماعی و نه تقطیعی درک می کنند عرضه شود و از این تعداد دو نفر وزن را خالی از اشکال بدانند (و مابقی نادرست ) باید عروض برای درستی وزن توجیهی داشته باشد
حقیر نیز بعد از تولید این مصراع همین گونه عمل کردم عده ی خیلی زیادی گفتند وزن مصراع اشکال دارد عده بسیار کمی گقتند وزن اشکال ندارد بعضی نیز گفتند وزن اشکال دارد اما شاعر را نباید ملامت کرد (مثابه انچه که در مورد قافیه غلط و قافیه معیوب گفته می شود )بر این اساس دریافتم که باید راهی برای توجیهه این مصراع پیدا شود و حتی اگر نشود باید برایش تراشید
خوب ابتدا قاعده قلب را مطرح کردم که با آن از طرف جناب عالی مخالفت شد
گرچه حضرت عالی وزن مصراع را خالی از اشکال می دانستند و برای توجیه عروضی ان وزن حقیقی و تقطیعی را فرمودند
البته راه دیگری نیز برای توجیه وزن مصراع مورد نظر به جز قلب پیدا شد و آن استفاده از فاعلاتن به جای فعلاتن در میانه ی مصراع است
من که دور از (فاعلاتن ) تو مرید با کسره اشباع شده (فعلاتن )حضرت پا (فاعلاتن) ای زم (فع لن )که شاعر علاوه بر رکن اول در میانه ی مصراع نیز از فاعلاتن به جای فعلاتن استفاده کرده است این مورد در شعر علی معلم و محمد کاظم کاظمی دیده می شود
البته در تمام فاعلاتن هایی که جناب محمد کاظم کاظمی و علی معلم در میانه مصراع های بر وزن فعلاتن فعلاتن ...می اورند رکن فاعلاتن میانه ی مصراع با هجای کشیده شروع می شود و نه یک هجای بلند و یک هجای کوتاه سیاقی که در مصراع مورد اشاره استفاده شده است به نظر می رسد که سنگینی رکن فاعلاتن که با هجای کشیده شروع شود کمتر حس می شود تا اینکه با یک هجای بلند و یک هجای کوتاه شروع شود کاظمی بزرگ می گوید "تشنه می سوزیم با مشک در این دشت"که علاوه بر رکن اول در رکن دوم نیز از فاعلاتن به جای فعلاتن استفاده شده است البته همانطور که گفتم هجای رکن فاعلاتن دومی با هجای کشیده زیم شروع شده است
و سوال این است که اگر شرایط نحوی شعر اجازه می داد و گفته می شد (تشنه می سوزی تو با مشک در این دشت ) آیا بازهم شرایط موسیقایی قبل بر قرار می بود اگر جواب منفی باشد باید گفت که عروض نویسان که یک هجای کشیده را برابر یک هجای بلند و کوتاه می گذارند باید در قاعده خود تجدید نظر کنند البته فقط این نوشته حقیرصرفا یک بحث عروضی است و گرنه اصل و اساس همان گوش و استماع شهودی است که متعلق به شاعر است که نظرش اصل و اساس است
علیرضا قزوه نیز در سوره انگور در شعری با مطلع گرچه من می شکنم در خود یک سر /مرگ حق است تبسم کن و بگذر قیصر می گوید "شعر هایت همه محشر بود محشر قیصر"که در رکن سوم همانند مصرا ع مورد مناقشه از فاعلاتن به جای فعلاتن استفاده کرده است البته فاعلاتن رکن سوم نیز همانند شما با هجای کشیده شروع شده است و مثلا اگر می گفت "شعر هایت همه محشر بوده محشر قیصر"ایا شرایطی وزنی فرق نمی کند اگر صورت دوم این مصراع خارج از وزن است باید همانطور که گفتم عروض نویسان در برابری یک هجای کشیده با یک هجای بلند و کوتاه تردید کرده تجدید نظر نمایند
نهایت اینکه با مطلب ارزشمند حضرت عالی بر خلاف نظر جناب سلیمانپور سه مسیر برای توجیه عروضی این مصراع پیدا شده است
و البته این را عرض کنم تا جایی که بنده شعر خوانده ام از این قابلیت عروضی به نحویی که شاعر شعر پاییز استفاده کرده است ، نکرده است
و اما خدمت شاعر بزرگ عباس خوشعمل
در بزرگواری و استادی حضرت عالی هیچ شک و تردیدی نیست معمولا در یک سایت ادبی این بحث ها طبیعی است و نباید خدای نکرده خاطر مبارک حضرت عالی را مکدر سازد
در پایان از جناب خصلتی ممنون و متشکرم که با هوشمندی فراوان شعر مناقشه بر انگیزی (به لحاظ وزنی )را در ستون نقد قرار داد و با این عمل هوشمندانه باب بحث ها ی فراوانی را به وجود آورد
اگر 50بیت شعر دیگر از این لون که نزدیک به درستی در وزن باشند و حتی بر ذهن موسیقیایی چند نفر معدود بنشینند می توان باب جدیدی در علم عروض پیدا کرد و قابلیت های جدید و فراوانی را در معرض استفاده شاعر ان جوان قرار داد








محمد وثوقی
1394/9/19 در ساعت : 17:20:47
سلام بر جناب ایزدی گنابادی گرامی
عمو صادق عزیز
با اجازه‌ی حضرت‌عالی جمع‌بندی نظرتان را ـ البته از دید خودم ـ و سپس جمع‌بندی نظرم را عرض می‌کنم:
می‌فرمایید:
وزن مصرع «فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن فع لن» (رمل مخبون) است به توضیحاتی که مرقوم فرموده‌اید.
و کار سه نفر از بزرگان (اساتید معلم، قزوه، کاظمی) را کافی بر جواز استعمال فاعلاتن در غیر رکن اول رمل مخبون دانسته‌اید. (بنده هم کافی می‌دانم).
تا هیمن‌جا تکلیف آن دوستانی که مدام پای اساتید عروض سایت را وسط می‌کشیدند روشن است:
یا باید به این اساتید گیر بدهند و دنبال استادتر از این آقایان بگردند یا مطلب شما را بپذیرند!
(هر چند حضرت‌عالی پیش‌تر هم از این طرز استعمال توسط اساتید سخن گفته بودید و اگر قرار به پذیرش حرف اساتید بود؛ همان‌وقت پذیرفته بودند «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»).
اما بنده:
از راه دیگری رفته‌ام هر چند نتیجه یکی است:
وزن مصرع:
من که دور از (فاعلاتن) / تو مریدِ (فعلاتُ) / حضرتی پا (فاعلاتن) / ییزم (فع لن)
من که دور از تو مریدِ حضرتی پاییزم
«فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن فع لن»
پس بنده وزن این مصرع را ـ به تنهایی ـ اولاً بدون اشکال می‌دانم؛
ثانیاً از بحر رمل می‌دانم و نه رمل مخبون.
«بنابراین»:
شعر را آمیزه‌یی از دو وزن رمل و رمل مخبون حساب می‌کنم اولاً،
و این «ترکیب» را به هیچ‌وجه مخل آهنگ و وزن حقیقی شعر نمی‌دانم ثانیاً،
و هر چهار مصرع را از یک «دستگاه» حساب می‌کنم رابعاً،
و معتقدم نغمه، فالش غیر قابل‌قبولی ندارد خامساً.
پس راه دو تاست، اما نتیجه یکی است و شعر به لحاظ وزن صحیح و سالم است:
اگر چه صنعتِ عروضِ صفر و یکی اجازه نمی‌دهد؛ اما هنر عروض، وزن حقیقی (و نه تقطیعی) و همچنین استعمال اساتید، جواز را صادر کرده است.
با احترام به نظر همه‌ی اساتید مخالف و بزرگوار.
سالم و سرفراز باشید.
یا علی (ع)
محمد وثوقی
1394/9/18 در ساعت : 20:58:31

فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثاً
دوست گرامی سلیمانپور ارومی عزیز
بسیار تند (که مهم نیست) و غیرعلمی (که مهم است) نوشته‌اید. پس اگر تندی‌یی در ادامه دیدید صبور باشید همان‌گونه که من صبوری کردم.
بهتر نیست شما واعظ غیر متعظ نباشید و به نصیحتی که به آن آقا کردید پای‌بند بمانید و مشغول تولیدات ادبی خودتان باشید؟! (البته این نظر من نیست؛ نظر شماست) یا دست‌کم اول بفهمید طرف چه می‌گوید بعد رد و اثبات کنید؟! (و این نظر، بل‌که درخواست من است).
بهتر نیست عوض این کلی‌بافی‌ها:
"دلایل دیگری می‌آورید(که البته آنها نیز نادرستند) و استدلالی ذوقی(!)".
بر نادرستی‌شان استدلال درست و غیر ذوقی بیاورید؟! چرا به‌گمان‌اید که حرف‌های‌تان را اثبات‌شده و حرف دیگران را ردشده فرض کنید؟!
اصل نظر و مطلب را پیش‌تر نوشته‌ام و به‌جز در حد ضروری تکرار نمی‌کنم.
واقعاً توجه نمی‌کنید که راجع به دو موضوع بحث شده است؟!
مگر ننوشته‌ام (بل‌که نوشته‌ام! و شما متوجه نشده‌اید):
" با پوزش از اساتید گرامی، نظرکی هم بنده دارم:
ظرفیت‌های «هنرعروض» بسیار بیشتر از ظرفیت‌های «صنعت عروض» است! گر چه عروض سنتی یا همان «صفر و یکی» اجازه‌ی آوردن فاعلاتن را در غیرِ رکن اول این وزن نمی‌دهد"...
این جملات آیا برای‌تان واضح نبودند؟! آیا برای‌تان ابهام داشتند؟! اگر آری، خب می‌پرسیدید تا توضیح بدهم ـ و اعتراف می‌کنم از این واضح‌تر بلد نیستم به دو موضوعی‌بودنِ بحث اشاره کنم ـ می‌نویسید:
«ای عزیز!هیچ شک و شبهه‌ای در غلط بودن آن مصرع از نظر وزنی وجود ندارد و هیچ توجیه عروضی هم ندارد،خیالتان راحت!اگر از ما بی‌سوادان قبول نمی‌کنید، کافیست که از یک عروضدان رسمی استعلام فرمایید و خلاص!»
پنجه را گز کردید و گفتید: وجب!
پس من چه نوشته بودم؟! مگر ننوشته‌ام: "گر چه عروض سنتی یا همان «صفر و یکی» اجازه‌ی آوردن فاعلاتن را در غیرِ رکن اول این وزن نمی‌دهد"؟! فغانسوی نوشته‌ام یا به فارسی باستان؟!
دوست گرامی! دو موضوع!
متوجه هستید؟! بحث در دو موضوع است!
دو موضوع! و شوربختانه اهمیت «موضوع» را متوجه نیستید! همین را بدانید اهمیت‌اش آن‌قدر است که اهل‌اش می‌گویند: تعدد علوم به تعدد موضوعات است؛ و مع الاسف نمی‌دانستید!
«هنر عروض» را در برابر «صنعت عروض» آورده‌ام به‌همین واضحی! به‌همین روشنی:
" مطلبی را به بهانه‌ی بحث پیش‌آمده پیرامون این شعر طرح کرده بودم؛ خوشبختانه از بیخ گم‌وگور شد: فرقی میان «صنعت و هنر عروض» هست یا نه؟ بگذریم". (لطفاً از سطر دوباره با دقت بخوانید؛ شاید متوجه دو موضوع بودن‌اش بشوید).
دقت کردید: به بهانه‌ی آن مصرع و نه درباره‌ی آن!
تفاوت میان هنر و صنعت را که دیگر باید متوجه باشید؟! به این مشروحی تفکیک موضوع کرده‌ام باز برایم از «چه گفت عروض» سخن می‌گویید؟! واقعاً درک جدایی این دو موضوع، برای شما این‌قدر دشوار و گران است؟!
باری، شما که تا دیروز گستره‌ی عروض مولانا را ـ از سر بی‌اطلاعی ـ به هیچ می‌گرفتید! حالا ـ و لابد به برکت همین بحث‌های بی‌خودی ـ المعجم‌خوان شده‌اید و از معاقبت می‌فرمایید! هم مبارک است (می‌گویم چرا) و هم یا للعجب که بنویسید:
"بعد می‌روید در المعجم با «طرفان»(که امروزه در عروض، توضیحی متروک و غیرکاربردی است) مواجه می‌شوید و می‌نویسید:
«طرفان هم مثل خبن، یکی از ازاحیف بحر رمل است؛ بنابراین در همان «دستگاه» قرار می‌گیرد و فالش چندانی ندارد!»
در حالیکه به طور بنیادینی متوجه قضیه «طرفان» نشده‌اید".
خب! فرض را که درست می‌گویید (و درست نمی‌گویید؛ زیرا کافی است به تقطیعی که من از همان ابتدا کردم و رکن دوم را به فعلاتُ ـ یعنی طرفین ـ تقطیع کردم؛ دقت می‌کردید. در واقع این شما هستید که تا پیش از طرح کامل مطلب و دادن نشانی، نمی‌دانستید چه خبر است! و این دأب بنده است که همان اول کار اصل مطلب را نمی‌گویم به عللی!)؛
حال فرض را که درست می‌گویید:
اشکالی دارد آدم دنبال مطالعه و بررسی روزانه باشد؛ به‌جای آن‌که خواب‌نما بشود و خودش را عقل کل بداند؟!
بینی و بین اللهی از شما توقع نداشتم این‌گونه از سر غیب سخن بگویید و بدتر از همه مطالعه را تخطئه کنید! هر عاقلی پیش از هر نوشته و سخنی حتماً مدتی یادداشت‌ها و کتب مربوط را ورق می‌زند و حتماً و حتماً مروری می‌کند؛ ما مخزن و مهبط علم الهی نیستیم تا یادمان نرود! شما چه‌طور؟ سنقرئک فلا تنسی؟! پس خوش به حال‌تان! آموخته‌های من حصولی است برادر! و گاه نیازمند مرور و مطالعه و در معرض لغزش و خطا!
خوش به حال‌تان که اسامی بیش از صد زحاف عروضی را از بر دارید! و همین‌طور از بر برای‌مان راجع به معاقبه و طرفین افاضه فرمودید! من که باید برای اسامی‌شان به کتب عروضی و یادداشت‌هایم مراجعه کنم و فقط عمل و آثارشان را در ذهن دارم نه اسامی‌شان را!
وقتی نوشته‌ام «دستگاه» شک نکنید منظوری داشته‌ام! اما چیزی که عجالتاً ضرور است که بدانید این حرفِ هفت هشت قرن پیش خواجه است که «وزن حقیقی» ماهیتاً مربوط به موسیقی است نه عروض و عروض بحث تجربی و اصطلاحی آن است! از اساس الاقتباس! (المعجم کم دردسر برای‌مان داشت این یکی را هم رو کردیم باشد که عبرت گیرند!).
متوغل عزیز!
زحاف، یا نغمه را خراب می‌کند یا بهتر می‌کند یا علی السویه است؛ یا اهل‌اش آن را پذیرفته‌اند یا نه! این اهل هم ترازویی به‌جز «ذوق»؛ متوجه‌اید برادر! ترازویی به‌جز «ذوق» ندارند! علوم ادبی عمده‌اش (و راست‌اش را بخواهید همه‌اش) ذوق است! شما ذوق را هم تخطئه می‌کنید از بس که عروضی‌اید!
نوشته‌اید "به‌طور بنیادین":
شما به‌طور بنیادین! بفرمایید قضیه‌ی طرفین چیست؟! حذف ساکن از دو سبب خفیف در فاعلاتن تبعاً لما قبل و لما بعد، فهمی می‌خواهد به‌طور بنیادین؟! برهان تمانع است بر رد الوهیتِ غیر، که فهم بنیادین! بخواهد؟!
همین یکی دو بخش کوتاه را بخوانید و ببینید چه نوشته‌اید؛ باقی هم از همین دست است:
"(اسقاط دو حرف از وزن منتها به نوبت یعنی اگر در یکی بیفتد در رکن بعدی باقی بماند و ...) ".
اسقاط دو حرف از وزن؟ کدام وزن؟ اگر اهل هجا هستید باید بگویید: کوتاه‌کردن هجای اول و آخر فاعلاتن طبق شرایط. و اگر اهل حرکت و سکون هستید باید بگویید: حذف ساکن از دو سبب خفیفِ فاعلاتن تا مشکول شود با شروط‌اش. شلم‌شوربا که رونویسی نمی‌کنند و دیگران را متهم کنند به ندانی و تازه‌آموزی عزیز من!
و این فقره‌ی عجیبه:
"نیز باید در نظر داشته باشیم که طرفان و ... از این نظر اگر چه از زحافات شمرده می شوند،در نوع، تعریف و کارکرد با زحافاتی از قبیل کف و خبن و ... تفاوت دارند.)".
طرفان اگر چه زحاف شمرده می‌شود... از نظر تعریف با خبن و ... تفاوت دارد؟! مثلاً تعریف طرفین با خبن باید یکی باشد؟! یا للعجب! این تذهب؟! مثلاً کارکردشان باید یکی باشد؟! مثلاً نوع‌شان باید یکی باشد؟! مرحبا بکم و لسعیکم! این چه حرفی است برادر؟! طوری هم با اعتماد به نفس نوشته‌اید که انگار مثلاً المعجم کتاب در آستین‌تان است!
عزیز! گرفتار مغالطه‌یی بچه‌گانه‌تر (رد مثال، آن هم نه مثال طرف، که مثال خودتان!) هم شده‌اید:
"حالا گیرم اینجا بحث «طرفان» موضوعیت دارد، هنوز سرگردان این نتیجه گیری شما و این «بنابراین» هستم!مگر در هر مصرع از شعری می توان بنا به اختیار از هر یک از زحافات وزن مربوط استفاده کرد؟؟!!
بنده آن وقت به جای ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)
می‌آورم:( فاعلاتن فعلاتن فاعلن) و می‌گویم فعلاتن هم از زحافات فاعلاتن است.پس اگر کسی به جای اتکا به علم عروض، خودش تشخیص داد که مورد اخیر - به قول شما - فالش چندانی ندارد(!)آیا این وزن نیز درست است و مشکلی ندارد؟!"
اول که سرگردانی‌مان را به خدا می‌سپاریم که او دلیل متحیرین است!
دوم اما شما مثال خودتان را رد می‌کنید به حرف من چه ربطی دارد؟! (این چند سطری که نوشته اید انصافاً برای شرح انواع مغالطات، نمونه ای در خور است. من فقط به همین یکی با ذکر نام اشاره کردم).
ببینید آن مصرع، نغمه را به هم زده یا نه؟! من که درباره‌ی مثال شما نگفته‌ام.
و اصلاً این دیگر چه مثالی است؟! خب معلوم است که اولاً فعلاتن از زحافات فاعلاتن است! ثانیاً این‌جا (در مثال شما) از مواردی است که نغمه را خراب کرده است. پس این زحاف در این‌جا قابل قبول نیست! متوجه شدید چرا قابل قبول نیست؟ چون هم از دایره‌ی «صنعت عروض» خارج است هم «هنر عروض» چون نغمه را موسیقی را به هم ریخته است! چون موسیقی چنین اجازه‌یی نمی‌دهد نه تقطیع! نه این‌که کسی آن را تقطیع کرده و دیده: ای وای وزن را درباخته‌اند! روشن است چه می‌گویم؟!
اما آن مصرع، کجای نغمه را به هم ریخته است؟! چرا صادقانه نمی‌گویید در خواندن آن مصرع هیچ گیروگوری نیست؟!
فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن فع لن، این گیر دارد؟!
رِنگ‌اش را که می‌توانید روی کتابی، میزی، کف دستی، چیزی بزنید دیگر! تا ببینید چه چیز «بدیهی»‌یی را رد می‌کنید! و باید سر چه بدیهیاتی با شما بحث کرد!
و در نهایت خوشحال‌ام (مبارک است) زیرا قصد بنده هم همین است:
پرداختن شعرای جوان به کتب اصیل عروض و یافتن قواعدی طبق اصول، تا شاید بتوانند ـ و می‌توانند ـ در این عروض فریزشده‌ی فرتوت، توسعی ایجاد کنند؛ همان‌گونه که فروغ فرخزادِ عروض‌نخوانده توانست و کرد و خوب هم کرد و از خیلی‌ها هم بهتر عروض را فهمید. هر چند من و شما از جوانان قدیم‌ایم!
دوست عزیز!
وقتی می‌گویند زحاف، خودش یعنی دوری از اصل. شما سنگ چه چیزی را به سینه می‌زنید دیگر! به همان المعجم در آستین‌تان مراجعه کنید و معنی زحف («زحفاً للقتال» را هم ببینید) و توضیحات شمس را درباره‌اش بخوانید.
جان کلام این است؛ اگر واقعاً دنبال بحث علمی هستید؛ جان کلام این است؛ و اگر اهل بازی، ما کنا لاعبین:
1. زحف، دوری از اصل وزن است؛ دستکاری در وزن است. سه نوع است و دو نوع اش پذیرفته.
2. آیا زحافات همین مثلاً صد تای استخراج‌شده هستند یا می‌شود موارد دیگری را هم پیدا کرد که نه نغمه آسیب ببیند و نه شاعر به جفنگ بیفتد؟! (می‌بینید که جفنگ عروضی بسیار بدتر از جفنگ قوافی است).
3. (و اصل حرف من همین نکته است) آیا می‌شود کارِ «ترکیبِ اوزان» را از شعر غیرسنتی، به شعر سنتی هم تسری داد؟
عزیز جان!
عروض به این شکل خشک و انعطاف‌ناپذیرش ماندنی نیست؛ مرعوب ضجه‌ها و ننه‌من‌غریبم‌های این عروض خشک و بی‌روح نشوید! بررسی میدانی کنید تا ببینید و آمار بگیرید از سرایش شعرهای سپید (حالا به همین اصطلاحی که رایج شده و نه به اصطلاح تخصصی‌اش) و مقایسه کنید با اشعار عروضی. اشعار عروضی مرگ مغزی‌اند و وصل به دستگاه تنفس مصنوعی! (حتی نوع مرده‌ترش یعنی نیمایی! نمی‌بینید برای حفظ‌اش مجمع برگزار می‌کنند و جایزه می‌دهند و به‌زور مقام کنگره‌یی داشتن، تشویق به سرودن شعر به وزن نیمایی می‌کنند؟! اگر شعری جریان داشته باشد تشویق و کنگره و نفرات برتر نمی‌خواهد! خودش راه‌اش را باز می‌کند).
اساتید همین سایت عمده‌ی حرف‌های به روز و مرتبط با زمانه را در قالب سپید می‌گویند نه عروضی! آن‌جا هم که عروضی گفته‌اند اغلب به طنز بوده است! آیا این اساتید از عروض بی‌خبرند یا نمی‌توانند شعر عروضی بگویند؟ نه!
تا کی باید شاعر حرف‌اش را تنزل بدهد تا در این عروض فریزشده جا شود که وزن را نبازد؟!
این عروض با این سفت و سختی جای ماندن ندارد! آری مادر را دل سوزد دایه را دامن! اگر واقعاً علاقه دارید دیر یا زود عروض از شعر فارسی حذف نشود؛ به‌جای ... به این بحث‌ها بپردازید و نترسید که راه‌های انعطاف عروض را از مبانی اصیل‌اش استخراج کنید!
بسم الله! شذوذات ذهن و سواد من این‌قدر است؛ شمایان که از اساتید برجسته‌ی عروض هستید بهتر و درست‌ترش را ارایه کنید!
عزیز جان!
استاد عروض از نظر من یعنی کسی که دست‌کم در چنددهه شعرسرایی‌اش، وزن تازه‌یی، حرف تازه‌یی در عروض و از این قبیل در شعرش داشته باشد؛ یکی دو نفر را در همین سایت می‌شناسم؛ شما اگر بیش تر می‌شناسید از معرفی‌شان دریغ نورزید. استاد عروض کسی نیست که در بحر رمل و هزج و ... وزن را نبازد! این تازه محصل سال چهارم فرهنگ و ادب نظام اقدم دوره‌ی من و شماست! هنوز آن کتاب عروض و قافیه‌ی سال چهارم‌ را دارم!
استاد کلمه‌ی بزرگی است؛ بی‌جهت خودمان را و رفقای‌مان را با آن نفریبیم.
این نوشته فقط پاسخی است به همین مطالب مخدوش و مخلوط اخیر شما. اگر بحثی علمی داشتید در خدمت‌ام. و گر نه طبق روش‌های قبلی‌تان می‌توانید با تیکه‌یی تخطئه‌آمیز، «کفایت مذاکرات» اعلام کنید.
یا علی (ع)
سعید سلیمانپور ارومی
1394/9/19 در ساعت : 23:26:53

جناب وثوقی!اصولا بنا به شیوۀ معمول باید «کفایت مذاکرات را اعلام می‌کردم» چون –قبلا هم عرض کرده‌ام-در بحثهای از ریل خارج شده‌ای از این دست، دستی ندارم، اما چون از آن برحذرم داشته‌اید و این شیوه را تخطئه نامیده‌اید برای گل روی شما این بار سطوری افزون‌تر می‌نویسم و باز نکاتی چند متذکر می‌شوم:
1- «هنر عروض» را در برابر صنعت عروض»(!) علَم کرده‌اید!عیبی ندارد!بنده هم متوجه این کاربرد شما شده‌ام.
اما اگر «هنر عروض» را ورای«علم عروض» می‌دانید چرا به «علم عروض» استناد می‌کنید و سراغ المعجم می‌روید و زحاف درمی‌آورید و آسمان و ریسمان را به هم می‌بافید که بله «شمس قیس رازی» اینجا فلان نوشته و بهمان آورده و ...؟
در واقع دارید از هنری موهوم صحبت می‌کنید که قواعد عروض را قبول ندارد، آنگاه می‌آیید و به قواعد عروض استناد می‌کنید!
ما با «هنر عروض» شما کار نداریم و از درک آن عاجزیم منتها وقتی در نطرهای خود پا را از این هنر(!) فراتر می‌نهید و به «علم عروض» استناد می‌کنید ما می‌آییم و می‌گوییم استنادتان نادرست است!کجای این کار غیر علمی‌است!بعد می‌گویید:« چرا به‌گمان‌اید که حرف‌های‌تان را اثبات‌شده و حرف دیگران را ردشده فرض کنید؟!»
پاسخ ساده‌است چون ما از حودمان حرف نمیزنیم و دیگران از خودشان حرف می‌زنند!


در هر حال با توجه به نظرهای شما که آن را در محدوده «هنر عروض» قرار داده‌اید و آن را متکی بر «خوشم می‌آید» و «به گوشم خوشایند است» و «شما هم گوش کنید» است که جملگی مغایر با قواعد عروض است، من عنوانی ساده‌تر برایش می‌گذارم:
هنر ضدّ عروض!
2-بنده با آنچه در نقد شعر خانم آراسته‌نیا گفته‌اید کاری ندارم.نقد بنده ذیل پست اخیر و ادعاهای جدیدتان است!(چون ادعاهایتان دم به ساعت تغییر می‌کند!)شما کاش به همان زبان فغانسوی و پارسی باستان می‌نوشتید،متاسفانه این تناقض‌ها با زبان فارسی دری نوشته می‌شوند:
در پاسخ به نقد بنده می‌نویسید:
«:مگر ننوشته‌ام: گر چه عروض سنتی یا همان «صفر و یکی» اجازه‌ی آوردن فاعلاتن را در غیرِ رکن اول این وزن نمی‌دهد"؟!»

یعنی اعتقاد دارید که این مصرع از نظر «علم عروض» اشتباه است!

بعد در پست اخیرتان می‌نویسید:

«اینک توضیح عروضی آن زحاف را برای دوستان جوان‌تری که می‌خواهند با عروض عمیق‌تر از بخش کردن کلمات آشنا شوند عرض می‌کنم»
یعنی مصرع مذکور از نظر عروضی اشتباه نیست بلکه توضیح عروضی و زحافی دارد!


3- برادر‌جان، علم عروض همان هنر عروض است و متکی بر ذوقی است که شما می‌فرمایید،منتها بر مبنای ذوق سالم تدوین شده‌است و مقبول افتاده و تبدیل به قانون شده است.در واقع مستخرج از شعر شاعرانی است که نه می‌دانستند افاعیل عروضی چیست و نه زحاف!
این مبانی بعد از استخراج در قالب علم عروض تدوین شده‌است به عنوان معیار ذوق سلیم در شعر تا هر نفر بنا به ذوق خود نگوید «اینجا نغمه خراب شد!» «اینجا نغمه خراب نشد!»
4- به پاسخ به یکی از گیرهای علمی و بنیادین شما بسنده می‌کنم:
من تعریفی آکادمیک نوشته‌ام:"(اسقاط دو حرف از وزن منتها به نوبت یعنی اگر در یکی بیفتد در رکن بعدی باقی بماند و ...) ".
شما باز به طور بنیادین مطلب را نگرفته‌اید و نوشته‌اید:
اسقاط دو حرف از وزن؟ کدام وزن؟ اگر اهل هجا هستید باید بگویید: کوتاه‌کردن هجای اول و آخر فاعلاتن طبق شرایط. و اگر اهل حرکت و سکون هستید باید بگویید: حذف ساکن از دو سبب خفیفِ فاعلاتن تا مشکول شود با شروط‌اش. شلم‌شوربا که رونویسی نمی‌کنند و دیگران را متهم کنند به ندانی و تازه‌آموزی عزیز من!»

اولا:عزیز دل برادر!چرا اینگونه خود را به آب و آتش می‌زنید.اگر قصد در اثبات بی‌سوادی حقیر دارید ما خود معترفیم؛ این تلاش، نتیجه عکس می‌دهد!
ثانیا:شما هنوز متوجه نشده‌اید که این تعریفی که من آورده‌ام در تعریف «معاقبت» است نه «طرفان»!!!!!
(این همان دقیقه‌ای است که باعث شده‌است شما قضیه را درست نگیرید.فهم بحث طرفان بی معاقبت راست نیاید.معاقبت همان شرط و شروطی است که ذکر کرده‌ام.فرق این زحاف نیز با خبن و ... که تعجب شما را برانگیخته‌است دقیقا از همین باب است یعنی اصلا نوع طرفان با نوع دیگر زحافات فرق می‌کند)
ثالثا:به خاطر این تعریف از بنده اشکال نگیرید بلکه به رفیقتان شمس قیس گیر دهید که که اگر به کتابش رجوع کنید در آن می‌خوانید:
آن است که سقوط دو حرف ازوزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشینندو آن را در عربیت معاقبت خوانند...»

5-اگر بنده تعریضی بر عدم اطلاع و فهم صحیح شما از المعجم دارم و ادعا دارم که: به طور اتفاقی با «طرفان» مواجه شده‌اید و گمان برده‌اید که سندی بر درستی نظرتان است،از روی زخم‌زبان نیست، دلیلم این است که اولا در استدلال‌های مفصل قبلی‌تان به این نپرداخته‌ بودید
ثانیا:برداشتتان کلا از این قضیه نادرست بوده‌است.این از من!
اما تعریض شما به بنده که-از باب موشک جواب موشک و از روی عصبانیت و زخم‌زبان است- این است که: «به برکت همین بحث‌های بی‌خودی ـ المعجم‌خوان شده‌اید»!
ای وثوقی‌ِ جان! حداقل در یک مورد با شما کاملا موافقم و آن هم:« بیخودی بودن این بحث ها»ست!اما در باب المعجم‌خوان شدنم به برکت شما (!) نکته‌ای حاشیه‌ای مطرح کنم:
بنده پشیزی به مدرک تحصیلی ارزش و اعتبار قائل نیستم،بلکه اعتقاد دارم که آدم باید سواد داشته باشد اما جهت اطلاعتان عارضم که علیرغم کمبود سواد، رشتۀ تخصصی بنده ربع‌قرن است که زبان و ادبیات فارسی است که بیش از هشت سالش را در دانشگاه ادبیات خوانده‌ام و عروض هم یکی از دروسی است که در این سالها تدریس کرده‌ام و صدالبته اینها نه فضل است و نه دلیل بر سواد!شهدالله که از کم‌مایگی خویش بیشتر از همه آگاهم و قلبا نیز کسی هم نیستم که به عناوین قبل از نام خویش دلبسته باشم. تنها در اینجا آوردم به این‌خاطر که مختصر اعتمادی به گفته‌های برادر کوچکتان داشته باشید!
(در ضمن بنده مگر ادعا کرده‌ام که اسامی همه زحافات را در حافظه حی و حاضر دارم و یا در علم "عروض" تمامم که بدان تعریض دارید.بدیهی است که به بنده هم دم به ساعت به جزوه‌ها و کتب مراجعه می‌کنم.یک بار از استاد مطرح و بزرگواری مشکلی از عروض عرب پرسیدم که ماهها ذهنم را درگیر کرده‌بود:ایشان که گویا آمادگی پاسخگویی نداشتند تنها یک جمله فرمودند:«آقاجان، عروض عرب به آدم نرفته!»



6-اگر فکر کرده‌اید که به سطر سطر نوشته‌تان پاسخ خواهم داد،چنین نیست که نه وقت و حوصله‌اش را دارم و نه چشمش را.از طرف دیگر بحث ما به جایی نمی‌رسد و به قول شما بیخودی است جائیکه تنها امید بنده که استعلام از یک عروضدانِ رسمی(نه اسمی چون منِ نوعی!) بود، با این تعریف شما از عروضدان نقش بر آب کردید:
«استاد عروض از نظر من یعنی کسی که دست‌کم در چنددهه شعرسرایی‌اش، وزن تازه‌یی، حرف تازه‌یی در عروض و از این قبیل در شعرش داشته باشد»
(و این تعریف بدیع شما از «استاد عروض» متاسفانه نشانه‌ی دیگریست که نمی‌توان با شما بحثی علمی، مفید و کاربردی کرد چون کلا تعاریف جدیدی برای ادبیات به ارمغان آورده‌اید!)
***
اما پیشنهاد نهایی بنده برای شما این است که برای معیارهای ابداعی خویش که بر آن«هنر عروض» نام نهاده‌اید و گاه در تقابل دقیق با «علم عروض» است اصولی مدوّن کنید و مبانی آن را برای اهل فن شرح دهید.خدا را چه دیدید بلکه با همت شما فضای جدیدی در وزن شعر باز شد.منتها این ابداعات را در نقد شاعران جوان قید نفرمایید.شاعر جوانی بر اثر کم‌تجربگی از وزن خارج می‌شود و عزیزان آگاه می‌آیند از باب آموزش دادن به او تذکر می‌دهند و تشویقش می‌کنند که عروض را بهتر بیاموزد که شما از راه می‌رسید و با «هنر عروض»تان همه رشته‌ها را پنبه می‌کنید!
پاینده و شاد مانید ان شاءالله
محمد وثوقی
1394/9/20 در ساعت : 16:5:39
درود جناب سلیمانپور عزیز
شاید بهتر بود از همان اول، سند این «ترکیب اوزان» (یکی از هنرهای عروضی) را طلب می‌کردید به‌جای آن‌که آن را من‌درآوردی و موهوم و من‌علَم‌کرده بدانید:
«شاعر دو وزن را در هم ادغام کرده است».
«نگاهی به فروغ فرخزاد»؛ دکتر سیروس شمیسا، ص 83. ذیل بحث عروض فروغ (صفحات در بعضی چاپ‌ها فرق می‌کند)؛
«راه دیگر این است که برخی از مصراع‌ها را به مجتث... و برخی را به مضارع... تقطیع کنیم. این شیوه‌ی خاص فروغ در عروض بود». همان؛ ص 80.
و موارد متعدد دیگر در همان کتاب.
برادر!
هنری که گفتم همین «ادغام دو وزن» = «ترکیب اوزان» است. و الّا مگر صنعت عروض اجازه‌ی چنین کاری را می‌دهد؟!
بنگرید:
همین استاد صاحب‌نظر، که در آن بخشِ نگاهی به فروغ، ترکیب اوزان را از خلاقیت‌های فروغ می‌داند؛ در بحثی عروضی (صنعت عروض) در رد کلام شمس قیس می‌نویسد:
«در این صورت [یعنی ترکیب وزن] شعر غلط است و به هر حال شمس قیس اغراق کرده است ... تا کنون قصیده‌یی که شاعر در آن، از وزنی به وزن دیگر رفته باشد دیده نشده است) / المعجم ص 556.
بعید است بگویید این استادِ کم‌نظیرِ عروض، به تضاد و تناقض افتاده است! کاری را جایی فرموده‌اند هنر است و همان کار را جایی دیگر فرموده‌اند غلط است!
من در دو موضوع بحث کرده‌ام که نه تضاد است و نه تناقض:
1. با استناد به صنعت عروض و زحاف طرفین، سالم بودن مصرع سوم را به تنهایی؛*
2. و با استناد به هنر عروض (ترکیب اوزان)؛ سالم بودن وزن همه‌ی شعر را؛ نتیجه گرفته‌ام.
حرف من این بود:
امکان تسری این بحث از شعر نیمایی به شعر سنتی.
حالا نمی‌نپذیرید؛ دیگر این همه فغان و واویلا و توهین (توهین کار دیگری بود نه شما) برای چه؟!
اما
چرا کم لطفی عزیز؟!
به وضوح به معاقبه اشاره کرده‌ام:
«حذف ساکن از دو سبب خفیف در فاعلاتن تبعاً لما قبل و لما بعد».این تبعاً لما قبل و لما بعد، قیدی بود بی‌مفهوم؟! در جای دیگری از هم «شروط» گفته‌ام که شما آن را هم قیدی بی‌مفهوم تلقی کرده‌اید و اضافی!
درست چند سطر بعد از معاقبت نوشته است:
«و فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن طرفان است از بهر آنک از فاعلاتن اوسط الف و نون انداخته‌اند به معاقبت نونِ فاعلاتن اول و الفِ فاعلاتن سوم».
از این واضح‌تر بگوید بیچاره؟! دارد با افاعیل عروضی نشان‌مان می‌دهد دیگر! احتمالاً گمان کرده‌اید این «فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن» را من تقطیع و رکن‌بندی کرده‌ام که مدام تخطئه‌اش می‌کنید! نه برادر! این عیناً نوشته‌ی خود شمس است! فقط چند سطر بعد آمده و شما ندیده‌اید.
برای خواندن دقیق نوشته‌ی شما وقت می‌گذارم؛ شما هم اندکی تأمل می‌فرمودید...

به احترام استاد حاج محمدی و با تشکر از ایشان و همچنین تشکر از حمید آقای خصلتی و عمو صادق عزیز و صبر و حوصله‌ی همه‌ی دوستان، در این‌باره از این به بعد فقط مستمع و خواننده‌ هستم؛ مگر کار به کفارت یمین بکشد!
باقی بقای عالی
سالم باشید و سرفراز
یا علی (ع)
______________________________
*. آورده‌اید:
"در پاسخ به نقد بنده می‌نویسید:
«مگر ننوشته‌ام: گر چه عروض سنتی یا همان «صفر و یکی» اجازه‌ی آوردن فاعلاتن را در غیرِ رکن اول این وزن نمی‌دهد؟"
یعنی اعتقاد دارید که این مصرع از نظر «علم عروض» اشتباه است!
بعد در پست اخیرتان می‌نویسید:
«اینک توضیح عروضی آن زحاف را برای دوستان جوان‌تری که می‌خواهند با عروض عمیق‌تر از بخش کردن کلمات آشنا شوند عرض می‌کنم»
یعنی مصرع مذکور از نظر عروضی اشتباه نیست بلکه توضیح عروضی و زحافی دارد! "
عزیز برادر!
تا هر وقت که شما دو موضوع بودن این مطلب را نخواهید که بگیرید همین گرفتاری هست:
اگر شعر را در یک وزن (رمل مخبون) بدانیم؛ این وزن مصرع سوم (که رمل است) قابل قبول نیست. (مگر به توجیهات و نمونه مثال‌های جناب ایزدی). پس نوشته‌ام:
"مگر ننوشته‌ام: گر چه عروض سنتی یا همان «صفر و یکی» اجازه‌ی آوردن فاعلاتن را در غیرِ رکن اول این وزن [رمل مخبون] نمی‌دهد؟"
اما اگر از دید ترکیب اوزان (رمل + رمل مخبون) وارد شویم بحث دیگری آغاز می‌شود!
موضوع است دیگر عزیزم «تُو سابجکت‌س»!
محمد وثوقی
1394/9/20 در ساعت : 21:0:59
درود استاد حاج محمدی گرامی
حضرت‌تان در خواندن تعجیل می‌کنید می‌شود اضطراب نظر ما!
قبایِ موهوم‌گویی از آقاسعید و دستارِ چهار خط توهین از آن استادکهنه‌کار (که حضرت استاد خطاب‌اش می‌کردیم) بس‌مان نبود عبایِ پریشان‌گویی و اضطراب را هم شما مرحمت فرمودید! «خواجه محمد»ی شدیم برای خودمان! کمر هزار مثقالی و موزه‌ی میکائیلی را کم داریم... تا که عطای‌مان کند!
خیلی زود باعث شدید سوگندمان را که به پیشنهاد خودتان هم خورده بودیم بشکنیم! کفاره‌اش را هم لابد باید از جیب خودمان بدهیم!

شک داشتم ولی حالا خیلی نزدیک به یقین شده‌ام که شاید شما از اول بحث، مطلب را دنبال نکرده‌اید و با طولانی شدن نوشته‌ها گذرا رد شده‌اید.
1. بحثی شد در وزن تقطیعی و اصلی و حقیقی.
گفتم وزن تقطیعی این است:
فاعلاتن فعلات مفتعلن فع لن
اما مگر وزن تقطیعی، وزن اصلی است؟!
دوستان نظراتی داشتند و هر کدام این وزن تقطیعی را به گونه‌یی با اعمال مواردش به وزن اصلی برگرداندند. نظر من هم این بود:
فاعلاتن فعلات فاعلاتن فع لن
من که دور از + تو مریدِ + حضرتی پا + ییزم (فقط با اشباع تای حضرت)
برگرداندن وزن تقطیعی به وزن اصلی می‌شود اضطراب رأی و نظر؟!
2. نوشته‌ام: «شاعری محترم، در رمل مخبون، مصرعی آورده بود به این وزن:
فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن فع‌لن»
و شما ضمیر «این» را دوباره به رمل مخبون برگردانده‌اید! کانّه نوشته‌ام:
در رمل مخبون، مصرعی آورده بود به «رمل مخبون»!
خدا را استاد! انصاف را استاد!

جهت اطلاع:
سیر حرف بنده این‌گونه بود:
اول یک مطلب بدیعی را در عروض مطرح کردم (که معلوم شد به هیچ وجه زمینه‌اش وجود ندارد: معناآفرینی بر اساس آهنگ). بعد هم مذاکرات عروضی ادامه یافت. عمو صادق درباره‌ی آمدن فاعلاتن در رکن سوم نظراتی مطرح فرمودند؛ و بنده هم موهوماتی من‌درآوردی در ترکیب دو وزن.

باور بفرمایید اگر از کس دیگری می‌شنیدم محال بود حمل بر اشتباه و سهو کنم! و حتماً حمل بر غرض و لجاج و ... می‌کردم. اما حاج محمدی بزرگوار اهل این بازی‌ها نیست ان شاء الله و تعالی.
(دو روز تعطیلی و سوگواری‌مان کلاً پای بساط رایانه گذشت!).
سالم و زنده باشید
یا علی (ع)
ابراهیم حاج محمدی
1394/9/20 در ساعت : 11:58:2
برادر عزیزم جناب وثوقی عزیز اضطراب رأی هم حدی دارد انصاف دهید یکجا می فرمایید :{ وزن مصرع «فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن فع لن» (رمل مخبون) است} این دیدگاه اگر چه در تبیین نظر جناب ایزدی گنابادی است ، دیدگاه خودتان هم همین است چون خود فرموده اید : {شاعری محترم، در رمل مخبون، مصرعی آورده بود } و دیگر بار می گویید وزن مصرع را{از بحر رمل می‌دانم و نه رمل مخبون} و در جایی دیگر می فرمایید که شعر را{آمیزه‌یی از دو وزن رمل و رمل مخبون حساب می‌کنم}
ایضاً یکجا بی اعمال هیچ اشباعی می گویید تقطیع مصرع { فاعلاتن فعلات مفتعلن فع لن} است و آنفا با اعمال اشباع در حرف آخر کلمه ی {حضرت}می فرمایید تقطیع مصرع { فاعلاتن فعلات فاعلاتن فع لن} است ! بالاخره باید مصرع را با اشباع خواند یا بی اشباع؟
دوست عزیزمان جناب گنابادی بر خلاف حضرتتان {دال } در { مرید } را اشباع می کند و شما بر خلاف حضرتشان{ت } در { حضرت } را آیا واقعا هنر عروضی که می فرمایید هنرش همین پریشان گوئی هاست ؟
اگر تنها راه توجیه وزن مصرع چهارم در سروده مورد نظر توسل به {هنر عروض } است و نه علم عروض چرا دست به دامن شمس قیس رازی و اثر گرانسنگش در علم عروض { المعجم فی معاییر اشعار العجم} می شوید و پای و زحاف طرفان را پیش می کشید!!!
بنابر این برادر بزرگوارم همانگونه که قبلا هم عرض کرده ام زحاف طرفان نه تنها ادعای حضرتتان را تأیید نمی کند بلکه خلاف آن را اثبات می کند .
عباس خوش عمل کاشانی
1394/9/18 در ساعت : 17:56:28
درودها بر استاد سلیمانپور عزیز که حرف دل و زبان ارادتمند و قاطبه ی عروض دانان سایت (اساتید حاج محمدی - اقتداری-یزدانی جندقی و ...)را عنوان فرمود.منتظر نشسته بودم که صاحبدلی آگاه قلم بچرخاند و من ترحیبگرش باشم ؛ چه متاسفانه مواردی که داعی در این زمینه عرض کرد و طابق النعل بالنعل عین عبارات عالی بود چنان بر بعض مدعیان گران آمد که از آن پس دیگر حتی به دفتر شعرم نیامدند و برخلاف همیشه امضای تایید هم بر پای سروده های اخیرم نگذاشتند.شما حساب کنید ببینید چه کسانی در چه فضای محدود ذهنی و با چه مایه بی جنبگی ها چنین رایتهای مندرسی بر می افرازند و حتی بیش از چهل سال عروض دانی ارادتمند و امثال ارادتمند را به پشیزی نمی خرند آنگاه...خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.نعوذ بالله من زلل والخطیئه.



بخش نقد: طبق قوانین مورد قبول این بخش،از سطر چهارم این نظر به بعد باید مشمول حذف به قرینه ی وهن می شد که به خاطر احترام به منتقدان محترم وحمایت از جریان آزاد نظرات این سطر ها حذف نشدند.متواضعانه در خواست می کنم عزیزی که این نظر را نوشته اند رعایت حال خود وبقیه اعضای محترم را بفرمایند.
محمد وثوقی
1394/9/18 در ساعت : 21:16:37
همین آقای سلیمانپور ارومی عزیز، بارها با خط‌خطی‌های من مخالفت کرده‌اند؛ هم شعرشان را می‌خوانم هم ارادت دارم هم مخالفت دارم! اگر هم از شعرشان خوشم آمد ـ حالا کانّه خوشم آمد ما چه‌قدری می‌ارزد ـ پای شعرشان خوشم آمد هم می‌زنم! بقیه‌ی دوستان را هم مخلص‌ایم در بست مگر کسی خودش گفته باشد لازم نیست از شعرش خوشمان بیاید! حرفاً او عملاً.
یقولون لی اهلاً و سهلاً و مرحباً
و لو ظفروا بی ساعه قتلونی!
یا علی (ع)
سعید سلیمانپور ارومی
1394/9/17 در ساعت : 22:40:21
1-برادر بزرگوارم! آیا ما باید در بدیهیات عروض هم ساعت‌ها بحث و از اختراع چرخ آغاز کنیم؟!طفلکی آن شاعر نوپایی که در اینجا گیر این بحثها بیفتد و سرگردان بماند در اینکه بالاخره باید حرف چه کسی را گوش کند!(همه هم که ماشاءالله در همه رشته‌های ادبی تئوری‌پردازیم و نظرهایی می‌دهیم که در تاریخ ادبیات هیچ بنی‌بشری نداده‌است!)
ای عزیز!هیچ شک و شبهه‌ای در غلط بودن آن مصرع از نظر وزنی وجود ندارد و هیچ توجیه عروضی هم ندارد،خیالتان راحت!اگر از ما بی‌سوادان قبول نمی‌کنید، کافیست که از یک عروضدان رسمی استعلام فرمایید و خلاص!
(اصرار شما در درست بودن وزن آن مصرع دقیقا شبیه این است که کسی بیاید و اصرکند که واژۀ «آسمان» به شکل «آثمان» صحیح است!
(مثال دقیق‌تری به ذهنم نیامد!)
شما از کل دیوان شعرای ما در وزن رمل مثمن مخبون محذوف،از نظر وزنی یک مصرع مشابه با «فاعلاتن فعلات فاعلاتن فعلن» پیدا کنید!
2-جسارتاً مشکل شما اجتهاد بی‌مبنا در عروض است!در نقدهای مفصّل قبلی‌تان هیچ اشاره‌ای به «طرفان» ندارید و دلایل دیگری می‌آورید(که البته آنها نیز نادرستند) و استدلالی ذوقی(!) می‌کنید و می‌نویسید: «بخوانید ببینید گیر دارد یا نه؟ حتماً راحت و روان خوانده می‌شود!»
بعد می‌روید در المعجم با «طرفان»(که امروزه در عروض، توضیحی متروک و غیرکاربردی است) مواجه می‌شوید و می‌نویسید:
«طرفان هم مثل خبن، یکی از ازاحیف بحر رمل است؛ بنابراین در همان «دستگاه» قرار می‌گیرد و فالش چندانی ندارد!»
در حالیکه به طور بنیادینی متوجه قضیه «طرفان» نشده‌اید.
حالا گیرم اینجا بحث «طرفان» موضوعیت دارد، هنوز سرگردان این نتیجه گیری شما و این «بنابراین» هستم!مگر در هر مصرع از شعری می توان بنا به اختیار از هر یک از زحافات وزن مربوط استفاده کرد؟؟!!
بنده آن وقت به جای ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)
می‌آورم:( فاعلاتن فعلاتن فاعلن) و می‌گویم فعلاتن هم از زحافات فاعلاتن است.پس اگر کسی به جای اتکا به علم عروض، خودش تشخیص داد که مورد اخیر - به قول شما - فالش چندانی ندارد(!)آیا این وزن نیز درست است و مشکلی ندارد؟!

3-همانگونه که عرض شد بحث «طرفان» ربطی به این بحث ندارد چرا که «طرفان»مانند دیگر زحافات(به استثنای ارکانی که در اختیارات و الزامات تغییر می‌کنند)اینگونه نیست که در یک مصرع باشد و در مصرع دیگر نباشد!(در عروض عرب اینگونه نیست)در واقع«طرفان»ی که شما قصد کرده‌اید همان زحاف «شَکل» است («فعلاتُ») منتها با این تفاوت که در «صدر» و عجز» و «طرفان» در رمل ،بحثِ جایگاه آمدن این زحاف نیز مطرح است که قبل از رکن سالم(فاعلاتن) آمده است یا بعدش و نیز مجوّز و شرط و شروط آمدنش که همان بحث«معاقبت»ی است که در المعجم شرح داده شده است.(اسقاط دو حرف از وزن منتها به نوبت یعنی اگر در یکی بیفتد در رکن بعدی باقی بماند و ...)
نیز باید در نظر داشته باشیم که طرفان و ... از این نظر اگر چه از زحافات شمرده می شوند،در نوع، تعریف و کارکرد با زحافاتی از قبیل کف و خبن و ... تفاوت دارند.)
******
مخلص کلام اینکه مصرع دوم این بیت:
می چکم بر سر و روی غزلم نم نم نم
من که دور از تو مرید حضرت پاییزم

غلط آشکار وزنی دارد و نیاز به اینهمه بحث و استدلال و ....نیست و به جای اتلاف اینهمه وقت و اینهمه بحث غیرلازم از سوی شما و بنده و دیگر دوستان،همانگونه که حقیر پیشنهاد کردم این فقره را از عروضدان محترمی استعلام بفرمایید از باب "لیطمئن قلبی"!
ابراهیم حاج محمدی
1394/9/19 در ساعت : 12:39:39
درود بر همه ی دوستان عزیز اساتید گرامی جناب وثوقی و جناب سلیمانپور ارومی و جناب خوش عمل و جناب ایزدی گنابادی
اولا :از پاسخی که آقای وثوقی عزیز به نقدها داده اند پیداست که بحث به هر دلیلی از مجرای علمی خودش خارج گردیده است . این شیوه پرواضح است که صلاح نیست پی گرفته شود . بنابر این از همه ی عزیزان تقاضا دارم که اگر قرار است با این سبک مبحث ادامه یابد این بحث را همین جا خاتمه دهند. آسمان به زمین نمی آید برای یکبار هم که شده اساتید عزیز به پشنهاد این کمترین شاگرد کوچکشان عمل کنند. و چه بهتر که زمین به آسمان برود.
ثانیا: گمان ندارم تقطیعی که جناب ایزدی گنابادی از مصرع مورد بحث کرده اند {من که دور از (فاعلاتن ) تو مرید با کسره اشباع شده (فعلاتن )حضرت پا (فاعلاتن) ای زم (فع لن )} مورد قبول جناب وثوقی عزیز باشد چرا که در این صورت در این مصرع با این تقطیع زحاف طرفانی به چشم نمی خورد.زیرا طرفان در جایی است که از دو طرف فاعلاتن دو حرف ساکن{ الف و نون }بیفتد به معاقبت ما قبل و مابعد و در تقطیع جناب ایزدی این اتفاق نیفتاده است.
و اما جناب وثوقی عزیز شما در بحث مانحن فیه دو تقطیع از مصرع مورد اختلاف کرده اید
الف : {{ فاعلاتن فعلات مفتعلن فع لن}}
ب:{ فاعلاتن فعلات فاعلاتن فع لن}
در تقطیع نخست که تقطیع درستی از آن مصرع است ، اصلا زحاف طرفانی به چشم نمی خورد و وزن با سه مصرع دیگر همخوانی ندارد.
از این گذشته اگر منظور شما این است که در سروده ی شاعره ی محترم یک مصرع دارای دو وزن است و سه مصرع دیگر دارای یک وزن !!! خب این اشتباه محض است .
بعلاوه اگر از تقعیع نخستین خود به این دلیل چشم پوشیده و صرف نظر کرده اید که بعدا متوجه شده اید اشتباه است ، در این صورت یک درصد احتمال بدهید که تقطیع دومتان هم شاید اشتباه باشد. و اگر آن تقطیع را همچنان درست می دانید بپذیرید که بر این باورید که در یک سروده یک مصرع را دارای دو وزن می دانید و سه مصرع دیگر را دارای یک وزن . و هذا لشیءٌ عجیب.
برادر عزیزم جناب وثوقی ، شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم ، حتی یک مثال برای اجرای زحاف طرفان در شعر عرب و عجم نزده است!!!
برادر بزرگوارم از همان قدیم الأیام هنر صاحبنظران این بوده است که قواعد صنعت عروض را ملاک درستی و نادرستی وزن شعر دانسته اند نه چیزی به نام هنر عروض را.






محمد وثوقی
1394/9/19 در ساعت : 17:18:12
سلام استاد عزیز
چیزی تغییر نکرده است. شما در خواندن مطالب تعجیل کرده اید!
عیناً برایتان کپی پیست می کنم:
"وزن تقطیعی مصرع چهارم: فاعلاتن / فعلات / مفتعلن / فع لن
وزن مصرع چهارم پس از اشباع طبیعی کسره‌ی حضرت: فاعلاتن / فعلات / فاعلاتن / فع لن
(فقط اشباع کسره‌ی حضرت)
و «فاعلاتن فعلات فاعلاتن فع لن» با توجه به وزن حقیقی کل ابیات، روان و قابل قبول
است."
اندکی با حوصل تر تأمل می فرمودید؛ نمی گویم اشکال پیش نمی آید اما درصدش احتمال اش کم می شود.
یا علی (ع)
صادق ایزدی گنابادی
1394/9/19 در ساعت : 13:57:5
سلام بر همه ی بزرگان سایت
واجب شد به قول شاعر بزرگ جناب عباس خوش عمل برای درس اموزی در کلاس های عروض شرکت کنم و اتفاقا چه بهتر که این کلاس از همین امروز شروع شود با سوالی از شما بزرگان به ویژه بزرگانی که مصراع مناقشه بر انگیز را خارج از هر گونه توجیهه عروضی می دانید البته سوال بنده در حد همان کتاب دو واحدی جناب سیروس شمیسا که ان را خوانده ام
از حضرات عالی می خواهم به این غزل مدیر سایت شاعران فارسی زبان جناب علیرضا قزوه توجه بفرمایید
گرچه من می شکنم در خود يكسر، قیصر!
مرگ حق است، تبسّم کن و بگذر، قیصر!
مرگ، پايان كبوتر نيست، وقتي بي بال
تا خدا پل زده اي مثل كبوتر، قيصر!
نام تو شهره تر از قاف شده ست اي سيمرغ
باز هم پر بگشا در خود بي پر، قيصر!
مرگ مرگ است ولي مرگ تو مرگي دگر است
داغ ، داغ است ولي داغ برادر... قيصر!
راستي مرگ چه جوري ست؟ مرا مي بيني؟
چه خبرداري از عالم ديگر، قيصر!؟
نقدهايت همه غوغا بود غوغا، "سيد"!
شعرهايت همه محشر بود ، محشر، قيصر!
جامة خاك به تن كردي و يادم آمد
از شب خون، شب آتش، شب سنگر، قيصر!
شعرهاي تو همه معني قرآن بودند
"آيه" اي داري چون سورة كوثر، قيصر!
تيغ مي چرخد و من سينه زنان مي گريم
در دلم هلهلة حيدر حيدر، ‌قيصر!
پيش تر از من دلتنگ گذشتي ، بگذر
ما همه مي گذريم آخر از اين در، قيصر!
وزن این شعر به نظر می رسد که همانند شعر پاییز همان شعر مناقشه بر انگیز باشد
بیت "نقدهايت همه غوغا بود غوغا، "سيد"!
شعرهايت همه محشر بود ، محشر، قيصر!
را ملاحظه بفرمایید و بفرمایید بر چه ملاک عروضی جناب قزوه دال را در کلمه "بود" در هر دو مصراع اضافه بر وزن اورده است و اساسا به چه مبنایی به جای یک هجای بلند از یک هجای کشیده استفاده شده است
ایا توجیه عروضی این بیت ان نیست که به جای فعلاتن در میانه ی مصراع از فاعلاتن استفاده شده است (استفاده ای که جز در دوران جدید هرگز در نزد قدما مرسوم نبوده است )
خوب ،مگر در مصراع مورد اشاره جز همین مورد صورت گرفته است
حضرت پا مگر رکن فاعلاتن را تشکیل نمی دهد که در میانه مصراع امده است
مرگ، پايان كبوتر نيست، وقتي بي بال
و نیز اگر بفرمایند ت در نیست چرا اضافه بر وزن امده است
حضرات محترم
بنده نمی توانم نسبت به توجیه عروضی جناب وثوقی بدلیل وسعت اطلاعات ایشان و متقابلا ضعف خودم نظری داشته باشم ولی همینکه این نظر سرانجامش به توجیهه عروضی این مصراع می رسد خوش حال و خوش وقتم چرا که هانطور که گفتم در فضای میدانی این مصراع از نظر عده ای هر چندبسیار کم بی اشکال می اید
البته ان عده استادان عروض نیستند بلکه بندگان خدایی هستند که وزن را فقط به شکل سماعی در یافت می کنند و اگر عروض نتواند پاسخی برای درک موسیقایی انها داشته باشد فاتحه اش خوانده است
حضرات را مجددا به جملات فوق العاده مهم و اساسی جناب وثوقی جلب می کنم
"عروض به این شکل خشک و انعطاف‌ناپذیرش ماندنی نیست؛ مرعوب ضجه‌ها و ننه‌من‌غریبم‌های این عروض خشک و بی‌روح نشوید! بررسی میدانی کنید تا ببینید و آمار بگیرید از سرایش شعرهای سپید (حالا به همین اصطلاحی که رایج شده و نه به اصطلاح تخصصی‌اش) و مقایسه کنید با اشعار عروضی. اشعار عروضی مرگ مغزی‌اند و وصل به دستگاه تنفس مصنوعی! (حتی نوع مرده‌ترش یعنی نیمایی! نمی‌بینید برای حفظ‌اش مجمع برگزار می‌کنند و جایزه می‌دهند و به‌زور مقام کنگره‌یی داشتن، تشویق به سرودن شعر به وزن نیمایی می‌کنند؟! اگر شعری جریان داشته باشد تشویق و کنگره و نفرات برتر نمی‌خواهد! خودش راه‌اش را باز می‌کند).
اساتید همین سایت عمده‌ی حرف‌های به روز و مرتبط با زمانه را در قالب سپید می‌گویند نه عروضی! آن‌جا هم که عروضی گفته‌اند اغلب به طنز بوده است! آیا این اساتید از عروض بی‌خبرند یا نمی‌توانند شعر عروضی بگویند؟ نه!
تا کی باید شاعر حرف‌اش را تنزل بدهد تا در این عروض فریزشده جا شود که وزن را نبازد؟!
این عروض با این سفت و سختی جای ماندن ندارد! آری مادر را دل سوزد دایه را دامن! اگر واقعاً علاقه دارید دیر یا زود عروض از شعر فارسی حذف نشود؛ به‌جای ... به این بحث‌ها بپردازید و نترسید که راه‌های انعطاف عروض را از مبانی اصیل‌اش استخراج کنید!"




ابراهیم حاج محمدی
1394/9/20 در ساعت : 22:21:12
دوست عزیز جناب ایزدی گنابادی
درود بر شما
شواهد امثله ای که از سروده ی های جناب قزوه و جناب کاظمی و نیز جناب معلم مورد استناد حضرتتان قرار گرفته است ربطی به موضوع مورد اختلاف در مانحن فیه ندارد. چرا که در هیچ یک از این امثله نمونه ای نمی یابید که خروج از وزنی مشاهده شود . بحث ما اصلا در وقوع سکت اعم از قبیح و ملیح نیست که نمونه اش را در اثار مفاخر ادبی فراوان می توان یافت. بحث در این است که در سروده ی حضرت پائیز لغزش وزنی مشهود است . و رکن سوم مصرع آخر این سروده {مفتعلن} و در سه مصرع دیگر رکن سوم { فاعلاتن} است. و این لغزش به هیچ وجه قابل توجیه عروضی و نیز موسیقیایی نیست. بنابر این همانگونه که جناب خوش عمل عزیز گفته اند قیاس این سروده به سروده ی استاد قزوه و نیز سروده های جناب کاظمی و معلم قیاسی است مع الفارق
با آرزوی توفیق و سلامتی
بازدید امروز : 15,452 | بازدید دیروز : 32,276 | بازدید کل : 125,530,570
logo-samandehi