بهشت نیست جز اردیبهشت لبخندش گل آفریده خدا از لبان چون قندش گلی که آینه ی هر چه حسن وزیبایی است گلی چنان که بدو بسته دل، خداوندش نموده روی و گشوده است شور فروردین نموده ماه ودل مهر ،آرزومندش جهان وهرچه درآن است مستی آغازد اگر به صبحدمی یک نفس برآرندش ندیده ام منش اما ندیده میدانم نیافریده گلی روزگار مانندش چو نقشبند ازل ،نقش قامتش می بست دل آفرید وبر آتش نهاد در بندش شنیده ام که میاید میان ما گاهی ودیده های پریشان نمی شناسندش سرشک منتظران است جاری اروند ودست های زمین در دعاست الوندش غبار رهگذری میرسد ،خبرهایی است چو دل بر آتش عشق افکنید اسپندش من آن کویرحزینم که با عنایت عشق تنیده بر دل من رشته های پیوندش