...وسالهاست که گم گشته ام درون خودم
سفر نموده ام از شهرتان بدون خودم
هوس نموده ام ای خوب تیشه بردارم
کـَنَم به عشق تو یک عمربیستون خودم
گرفته فال مراروزگارو...تا خواندم
گرفت گریه ام ازفال بدشگون خودم
به سرزده است جنونی که بازبرخیزم
روم به کوه ودرودشت، دربرون خودم
ازآن زمان که مرارانده ای به جرم گنه
درالتهاب لبت تشنه ام به خون خودم
شده است شهره دراین شهراین دلم به جنون
عجیب عشق کنم بی تو باجنون خودم
تودرعمارت دنیا ستون عشق منی
خوشم اگرزده ام تکیه برستون خودم
به شوق اینکه ببینم ترا به صبح وصال
چه دردها نکشیدم به نیشگون خودم
نشان راه بده تا به راه باز آیم
که سالهاست که گم گشته ام درون خودم
تاریخ ارسال :
1394/8/25 در ساعت : 2:54:57
| تعداد مشاهده این شعر :
709
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.