روی کمانشان به رگ گردن من است
	اکنون دگر زمان کمر بستن من است
	 
	می پیچمش به نسخه ی فانُسقه بر کمر
	بادی اگر به غبغب پیراهن من است
	 
	ناخورده شُخم، زخم مکرر نمی شود
	دشمن زمین و اسلحه گاوآهن من است
	 
	گفتی که:«دامنت ز کفت رفت» دشمنا
	این گونه نیست، دست تو بر دامن من است!
	 
	دردا که یار غار من، این مارِ آستین
	اکنون عصای شعبده ی دشمن من است
	 
	مو باختم به حرمت سربازی ام ولی
	شرمم از این سری است که بر گردن من است
	 
	بیمم ز مرگ نیست که با من از این وطن
	چیزی اگر به گور می آید تن من است
	 
	سیدمحمدعلی رضایی
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1394/8/22   در ساعت   :    8:14:40
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
772
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.