روی کمانشان به رگ گردن من است
اکنون دگر زمان کمر بستن من است
می پیچمش به نسخه ی فانُسقه بر کمر
بادی اگر به غبغب پیراهن من است
ناخورده شُخم، زخم مکرر نمی شود
دشمن زمین و اسلحه گاوآهن من است
گفتی که:«دامنت ز کفت رفت» دشمنا
این گونه نیست، دست تو بر دامن من است!
دردا که یار غار من، این مارِ آستین
اکنون عصای شعبده ی دشمن من است
مو باختم به حرمت سربازی ام ولی
شرمم از این سری است که بر گردن من است
بیمم ز مرگ نیست که با من از این وطن
چیزی اگر به گور می آید تن من است
سیدمحمدعلی رضایی