عشق اندوه بزرگيست بيا برگرديم
روبرو كوه بزرگيست بيا برگرديم
اين چه درديست كه افتاده به جانم ليلا
اين چه درديست چه زجريست ندانم ليلا
بيش از اينها من و تو طعنهي مردم خورديم
غصههايي همه از سؤتفاهم خورديم
بي تو اين شهر پر از آدمك تكراريست
زهرخندِ رفقاي منِ مجنون كاريست
راه باز است ولي جادهي ويراني هاست
روح اين مرد هم آمادهي ويراني هاست
هر كه از عشق تو پرسيد كه حاشا كردم
هر كجا وصف تو گفتند تماشا كردم
روح من گر چه گرفتار غم و بيحاليست
جان چشمان قشنگت همه چيزم عاليست
پشت ديوار من و خاطرهها علافيم
هي چاخان پشت چاخان پشت چاخان ميبافيم
عدهاي در همه جا سخت مواظب هستند
با طنابي به من و تخت مواظب هستند
رو به تنهايي من خنده به لب مي آيند
از سحرخوان خدا تا سر شب ميآيند
بعدِ هر عربده كه نام تو را ميگويم
يا زماني كه تو را در همه جا ميجويم
قرصها حسِ تو را از منِ من ميگيرند
بوي آغوش تو را از تنِ من ميگيرند
قرصها حس تو را ... باز به يادت هستم
من به اين حاشيههاي غم تو دل بستم
بي تو با اين همه افسوس چه بايد بكنم؟
با شب و غصه و كابوس چه بايد بكنم؟
با اتاقي كه دهانش پرِ از تنهاييست
با خودم با منِ محبوس چه بايد بكنم؟
بعدِ تو از خودم و از همه كس بيزارم
تو بگو با خودِ منحوس چه بايد بكنم؟
قول دادي كه دمِ خواب مرا ميبوسي
حال با حسرت آن بوس چه بايد بكنم؟
شهر، بي تو پرِ درد است بيا برگرديم
شهرِ بيعاطفه سرد است بيا برگرديم
من كه گفتم پرم از خون درختي سرسبز
مانده در چشم من افسون درختي سرسبز
من كه گفتم پرِ از خندهي گنجشكانم
من كه گفتم غم يك باغچه را ميدانم
پس چرا انگ جنون بر منِ تنها زدهاي؟
پس چرا در قدمِ اولِمان جا زدهاي؟
تيتر خواهم شد و از شهر شما خواهم رفت
با تو ميمانم و از خويش جدا خواهم رفت
قصه اين است كه آوازهي دوران باشم
حرف هر روزِ همه مردمِ ايران باشم
بگذاريد كه من رو به خيابان برود
بايد اين غائله با مرگ به پايان برود
ماندهام با نفسي از تو درونِ مشتم
صبح پاييزي ديروز خودم را كشتم