ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



یک خواب بسیار عجیب
دور از جانتان دوباره شبی
شد وجودم اسیرِ تاب و تبی

تب به هذیانِ روح منجر شد
چارچرخم دوباره پنچر شد

با چنین حالِ زار خوابیدم
حالتِ احتضار خوابیدم

تب، گریبانِ روحِ من در دست
راه از چارسو به روحم بست

خواست کاندازدش در آتشِ خود
تا بسوزاندش بر آتش خود

روح را دیگِ حوصله سر رفت
زود چون دود از بدن در رفت

خانه در دستِ شعله ها چه کنی؟
بست باید فلنگ را چه کنی ؟

روح من دانی آن زمان چون بود؟
بدنی کز لباس بیرون بود

شد برون از لباسِ نخ نخی اش
باز شد چشمهای برزخی ش

پر و بالِ پریدنش دادند
فرصتِ غیب دیدنش دادند

کرد روحم در آسمان پرواز
چشم تا مرزِ بی نهایت باز

هرکجا روح رفت من رفتم
همرهِ روح بی بدن رفتم

جنگِ چاقو و سیب می دیدم
جنگ و قتل و فریب می دیدم

هر طرف می گریختم ناچار
تا کنم از نهیبِ جنگ فرار

باز از بد بتر می آمد پیش
تنِ بی پا و سر می آمد پیش

چیزهای عجیب می دیدم
در فراز و نشیب می دیدم

غزّه را دیدم آتش و خون است
از مدارِ حیات بیرون است

بود چون شامِ غم عراقِ عرب
ای که خاموش باد اجاقِ عرب

کودکان پیشِ گرگها بودند
دستِ آدم بزرگها بودند

دستِ مردانِ هرزۀ ناکس
دخترانِ رسیده و نارس

مردها کشته بسته افتاده
مثلِ نخلِ شکسته افتاده

پیش از مرگشان زنان .... سخت است
نشود با زبان بیان سخت است-

مثل گل می شدند دست به دست
هیچ گل از نهیبِ باد نرست

قتل بود و تجاوز و خون بود
همه چی از اساس وارون بود

هان و هان ای گروهکِ نادان
مرگ بر دینتان و دنیاتان

تف بر آن روح سنگتان بادا
تف برآیین جنگتان بادا

ای تفاتف به جنگ و مرگامرگ
تف به تیر و تفنگ و مرگامرگ

تخم ناپاکِ رُسته در باغید
پیش اَز موسمِ خزان زاغید

نجسانید مثل خونِ دماغ
مثلِ بولید و مثلِ استفراغ

جنگ را بس کنید جنگ بس است
نزده کس کلوخ سنگ بس است

الغرض روح پر تب و تابم
برد تا بی نهایتِ خوابم

گفتم از قتل و جنگ در بروم
سوی یک عالمِ دگر بروم

بگریزم ز جنگ و خون یک دم
شوم از مرز غم برون یک دم

روم آنجا که جنگ و خونی نیست
تیغ بازیچۀ جنونی نیست

روحِ افتاده در تب و هذیان
رفت و رفتم به کشورم ایران

گفتم اینجا که آتش و خون نیست
همه چیز از اساس وارون نیست

فارغ از جنگ و خون بیاسایم
پشتِ مرزِ جنون بیاسایم

دیدم این گوشه گرچه جنگی نیست
زد و خوردِ کلوخ و سنگی نیست

دلِ برخی چو کاسۀ خون است
دلِ لیلیّ و چشمِ مجنون است

مرد دیدم که شرمسار از خویش
تا تواند کند فرار از خویش-

دست در دست دود می شد دود
با نگاهی کبود می شد دود

بچّه ای گشنه شرم می کشتش
هوس نانِ گرم می کشتش

دل نه آن دل که دست بردارد
رو نه آن رو که دست پیش آرد

دل نه آن دل که بی خیال شود
بخورد درد را و لال شود

رو نه آن رو که چون گدای سمج
دست پیش آرد و صدای سمج

زنِ بی سرپرستِ زیبایی
دین به یغمابرِ فریبایی

پیِ نان شبِ خود و فرزند
دام می چید و دانه می افکند

زندگی مثل مرگ و بدتر بود
جنگ یک جنگ نابرابر بود

هرکسی هر دقیقه صدها بار
کشته می شد میان جنگ انگار

آن طرف تر بگومگویی بود
بحثِ بغرنج تو به تویی بود

شاعران بی خبر از این اوضاع
از طرب سیر و از خوشی اشباع

همه گرم مشاعره بودند
گرم هجو و مفاخره بودند

شاعری نون و والقلم بر لب
گفت من هستم افتخارِ ادب

هیچ کس مثل بنده شاعر نیست
هیچ کس را بیانِ فاخر نیست

بدهید ای کسان به من حق را
حقّ این حضرتِ فرزدق را

شعرِ من مرغِ جنّة المأوی است
بر سرِ مرغِ شعرِ من دعواست

می پرد مرغِ شعر از دهنم
من خودم هیچ بال و پر نزنم

بلبلم دیگران همه زغنند
همه دنبالِ مرغِ شعرِ منند

آن طرفتر جوانکانِ عزب
استکانها به دست لب بر لب

پسر و دختر از ادب سرشار
چشم و دست و لب و دهن در کار

همگی لفت و لیس می کردند
رویِ لب بوسه خیس می کردند
مستِ می بالعشیّ و الابکار
ذکرشان یار یار یارا یار

بس کنید آی همرهان کافی است
هنر و شعر بس، بیان کافی است

حافظ و مولویّ و سعدی را
جامی و شاعران بعدی را

خجل از وضعِ خویشتن کردید
ماتِ این شیوۀ سخن کردید

دوستان ترکِ ماجرا بکنید
دامنِ شعر را رها بکنید

#غلامعباس_سعیدی
کلمات کلیدی این مطلب :  یک خواب بسیار عجیب ،

موضوعات :  اجتماعی ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/7/19 در ساعت : 22:22:50   |  تعداد مشاهده این شعر :  893


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

صمد ذیفر
1394/7/22 در ساعت : 3:19:3
سلام
و درود فراوان حضرت دوست جناب سعیدی عزیز
دستمریزاد .
به امید سامان یافتن همه نابسامانی ها
❄❄««««««::>❄<::»»»»»::>❄❄...
بس کنید آی همرهان کافی است
هنر و شعر بس، بیان کافی است

دوسـتـان تـرکِ مـاجـرا بـکـنـیــد
دامـــنِ شــعــر را رهــا بـکـنــیــد
❄❄««««««::>❄<::»»»»»::>❄❄...
غلامعباس سعیدی
1394/7/22 در ساعت : 6:9:30
درود و عرض و ادب و احترام سرور بزگوار جناب ذیفر گرامی

بسیار سپاسگزارم
زنده باشید
محمدرضا جعفری
1394/7/22 در ساعت : 3:34:46
درود...................
غلامعباس سعیدی
1394/7/22 در ساعت : 6:9:57
درود بر شما جناب جعفری بزرگوار
اکرم بهرامچی
1394/7/20 در ساعت : 16:56:34
بس کنید آی همرهان کافی است
هنر و شعر بس، بیان کافی است

حافظ و مولویّ و سعدی را
جامی و شاعران بعدی را

خجل از وضعِ خویشتن کردید
ماتِ این شیوۀ سخن کردید

دوستان ترکِ ماجرا بکنید
دامنِ شعر را رها بکنید
سلام آقای سعیدی گرامی
واقعا دست مریزاد لپ کلام را بسیار شیوا گفتید
غلامعباس سعیدی
1394/7/20 در ساعت : 20:48:36
سلام و عرض ادب خانم بهرامچی بزرگوار


زنده باشید
سپاسگزارم
مدینه ولی زاده جوشقان
1394/7/20 در ساعت : 8:52:5
سلام و درود بر شما جناب سعیدی ارجمند
بسیار عمیق و قابل تامل بود در پناه حق باشید سپاس
غلامعباس سعیدی
1394/7/20 در ساعت : 11:20:41
سلام و درود بر شما بانو ولی زاده
سپاس فراوان

زنده باشید
هم اکنون 14 سال (شمسی) و 7 ماه و 22 روز و 18 ساعت و 49 دقیقه و 38 ثانیه است همراه شماییم 461875778.758 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 32,250 | بازدید دیروز : 31,946 | بازدید کل : 124,547,736
logo-samandehi