برای دوست جانبازم جناب بهزاد قانع که با وجود ماهها حضور در جبهه از فیلم های جنگی خوشش نمی آمد و در مرداد ۸۸ به همراه همسر و دو پسر خردسالش در حادثه رانندگی کشته شدند /روحشان شاد
(پلی استیشن ؟)
پسرش را تماشا می کند
که دارد کیف می کند
از جدیدترین بازیهایش
لهیب آتش
رگبار مسلسل ها
شیرجه هواپیما ها
چه عشقی میکند
وقتی سربازهای دشمن
به خاک می افتند
خمپاره ای بطرفش می آید
دوباره بر می خیزد
نارنجک چهل تکه اش می کند
بلند می شود
و شلیک می کند تمام داشته هایش را
صدای سوت خمپاره ای می آید
چیزی منفجر می شود
پدر چشمهایش را می بندد
گوشهایش را می گیرد
خون شتک می زند
روی صورتش
لباسهایش
و جریان می یابد
تا تمام دشت سرخ شود
بر بند بند اندامش
تمام رگهایش
رعشه می افتد
مانده است کدام پلاک
کدام چفیه
کدام خاطره
جنازه کدام رفیق را بردارد
دشت دریا می شود
سرخ موج ها بزرگ می شوند
به صخره ها می کوبند
کف می کنند
مادر که می رسد
پدر کف آورده است
تا قرص هایش را بیاورد
جان به لب شده است
پسر می ایستد
بازی اش را save می کند
هنوز برای کشتن و کشته شدن
چند جان باقی مانده است
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/4 در ساعت : 21:10:3
| تعداد مشاهده این شعر :
1174
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.