ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



سایه داس ها
سایه داسی
که خمیده بر دیوار
بوی خاک و
ساقه های ترد را
روی پیشانی مادرم
شخم می زند
به تمام زیبایی اش
که چون طغیان رودخانه ای
رسوب کرده میان دو چشم
خیره می شوم
و باز کابوس مردی که
شبح تکیده و تلنبارش
 هر صبح و پسین
از سیاهه کوچه
سرازیر می شد
تا دست های مقدس مادر
آغوش وحشتی شود
 به نام زندگی ...
پدر اما
تصویر پوسیده ای بود  ؛
محو و باران شسته
در قاب عکسی قدیمی...
غرق در دود و اندوهی
که هر آن هراس فرو پاشی اش
قلب کوچک  خانه را می لرزاند...
وحشت همیشه من
 از این بود ؛
کودکی لعنتی
تمام نشود
تمام نشود رد رنجی که
 روی چشم هایم
 راه می رفت
و از حجم بودنم
بزرگتر شده بود
پدر
 درد بزرگی بود
 که خمار و یاس آلود
انگشت هایش
شعله کشید و
خاکستر  کرد
رد دانه دانه گندم ها را
بر پیشانی بلند مادرم ...
بالاخره یک روز
پایان همه چیز شد
خانه خمار بودو
استخوان های پدر
در بستری از سدر و کافور خوابیده،
مرگ اما نشئه و پیروز
نیمی از زندگی ما را
 به درون خود می کشید.
 
 
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/6/28 در ساعت : 19:23:47   |  تعداد مشاهده این شعر :  692


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 30,196 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,988,796
logo-samandehi