ساعت پیرزمان جامانده در خواب زمستانی
نبض دنیا می تپد دراضطرابی تلخ وطولانی
فصل رویش دفن شد دربارش تاریکی، اما عشق!
دست خورشیدیت کو تااین ورق هارا بگردانی؟
شهرزاد از آن هزار و یکشب خودقصه می بافد
ماهزار و چندسالیم از غمت در مثنوی خوانی
خط به خط انتظارت را شدیم ازبرببین کافیست؟
دفتر دنیا پراست از خط خطی هایی که پنهانی...
می نوشتیم وغلط از آب در می آمداما حیف،
هیچ ازامضایمان پیدا نشد رد پشیمانی
آن قدر درپیچ وتاب زندگی غرق هوس بودیم
بادبان عقلمان افتاد در امواج عصیانی
رو به ساحل پیش رفتیم از پی یک روشنایی که
"نوربوداما فقط ازچشم گرگان بیابانی"
این جهان درحال تغییراست جزمایی که درزندان
یک به یک خط می زنیم این روزها را روی پیشانی...
زهرامحمودی