وقتی صدای خنده دخترکاي شهر مون
تو گوش این آدمکا ، شد التماس آب و نون
وقتی نوای شادی و کودکی دختر لر
صامته و تموم ميشه، یه جای دور و بی نشون
وقتی به جای "جونم" پدر تو گوش دخترش
یکی میگه کر کر تو ببر تو کنج خونتون
وقتی که پرده تن و کنج قفس دریدن و
کفتر جلد خونه رو پرش دادند تو آسمون
وقتی لباس کوته تقوای روحانی نما
هم قد دامن گل تو انتهای کهکشون
وقتی بدون همسر و بی سر و سرور می مونند
غنچه لال سنبل و بلبلاي محله مون
چه جاي حاجی شدن، تو بازارهای شهری که
تفریح خادم هاش شده کشتن پیرها و جوون?
نه مستطیل سبز تو نه مستطیع کور من
پرچم اوت و ندیدند کنار گوش خونشون
اون که می ره ريا کنه، تو مروه هم صفا
کنه ولیمه میده اخرش به آدم های سورچرون
یادش به خیر یه عاشقی گنج کتاب خطی شو
گذاشت بخونند جوونا نشند اسیر این و اون
حاجی نشد منا بره قربوني ش و قبول کنند
تا راه حاجی شدن و نشون بده به مردمون
دختری که خنده ها تو شنیده گوش هر کسی
تو کتابها جون میگیره دختر شاه پريون
حیف عقاب فکر تو جای کلاغا بشوني
رو دوش جادوگرهاي ملون شیرین زبون
بازار شهر مکه رو عصمت فاطی می دونند
قيصرهايي که دلخوشند به حرفهای یه پیر جوون
حالا که این ترانه رو لای کتابهات ميذاري
جای حرم تو بازارها خواستی بمون، خواستی نمون