زخمم دریده پیرهنت را دوا نشد
شرب فرات قسمتت ای آشنا نشد
انگشترت خراج حجاز است و خرج ری
دانست ساربان و ز دستت جدا نشد
بعد از وقوف گاه قیامی دوباره است
راهی کسی ز مکه بسوی منا نشد?!
غیر از خزان ندیده بهارت در این دیار
تک غنچه هم ز سرو نیستان جدا نشد
کوهی که در برابر طوفان زمین نخورد
پشتش کنار علقمه دیدی که تا نشد
الغوث و العطش چه هم آواز پر زدند
وقتی که بغض حنجره عشق وا نشد
صد آرزو که تاک نهان داشت باد برد
با معجري که سایه نشينش هما نشد
لبخند می زدي و نم اشک می نوشت
(باب الحوایج همه حاجت روا نشد)*
*یوسف رحیمی با مطلع: از کار عشق این گره بسته وا نشد...
تاریخ ارسال :
1394/6/2 در ساعت : 1:53:57
| تعداد مشاهده این شعر :
651
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.