رُخی نمودی و امّیدوارمان کردی
	به ماهواره ی رویت دچارمان کردی
	 
	شبیه عکس سیاه و سفید در پیشت
	بدون رنگ و لعابیم و تارمان کردی
	 
	اگرکه حال خوشی بود روی اسب سپید
	اگرنه بر خر شیطان سوارمان کردی
	 
	خیال مان که چو شیران بیشه ایم ولی
	شبیه بره ی رامی مهارمان کردی
	 
	هوای سلطنت افتاد در سرت، آنگاه
	مقابلت چو غلامان قطارمان کردی
	 
	یکی به نعل و یکی هم به میخ کوبیدی
	خزان شدیم و سپس نو بهارمان کردی
	 
	نظر به سوی تو کردند و غیرتی بودیم
	برای داشتنت سر به دارمان کردی
	 
	ندیده ایم تو را! پس چگونه دل دادیم؟
	چگونه شد که چنین بی قرارمان کردی؟
	 
	خودت بریدی و آنگاه دوختی پس تو
	هرآنچه خواسته ای را نثارمان کردی
	 
	اگرکه نیش و اگر نوش مرحبا بر تو
	که هرچه بوده و هستی دچارمان کردی!
	 
	محمد فرخ طلب فومنی
	از مجموعه غزل طُرّه های باد(نشر آنیما)
	 
	کانال اشعار
	اینستاگرام