با غروری نجیب وروحانی وسعت درد را شنا کردند
دل به توفان موج ها دادند میل دیدار آشنا کردند
دستشان بسته بود ومی رفتند تنشان خسته بود و می رفتند
تا بجویند گوهر خودرا مثل غواص ها شنا کردند
سیلی موج را خریدند ولذت اوج را چشیدندو
فتبارک از او شنیدند واین چنین خویش را رها کردند
سر تسلیم این چنین بایدجنگ موج این چنین باید
باز بوی حماسه می آیدوه! که اسطوره ها چها کردند
عاشقان سپیده آمده اند، کال های رسیده آمده اند
که به آن ها تمام مردم شهر ایستادند واقتدا کردند
صدو هفتادوپنج رود دمان سر بر آورده از دل اروند
غصه ی تلخ غربت خودرا بعد سی سال بر ملا کردند
*****
خم به ابرویتان نمی آید فکرتان جز شرر نمی زاید
پلکان صعودتان نشود آن چه اعجاز کار ها کردند
آخرین ویرایش با اضافات