چشم می بندم که بارانی تر از پیشم ببینی
ابر سرگردان به روی شانه ی خویشم ببینی
می نشینم با تمام حجم بی برگی که امشب
خسته از تكرار پاییز بد اندیشم ببینی
چشم می بندم غزل تاریک روشن تر بیاید
تا که شاعرتر تو حتی از شب پیشم ببینی
چشم می بندم که با قندیل در قندیل مهتاب
فارغ از تاب وتب شب های تشویشم ببینی
می بری با خود به سیر جاده ی نارنج ها یم
تا که با یک جذبه ای درویش درویشم ببینی
می گذاری دست در دستت بچرخم اصفهان را
شمس تبریزی دیگر بی کم وبیشم ببینی
کی شبم از جلوه طاووسی ات رنگی بگیرد
تا که با هندوی خط وخال، هم کیشم ببیني
تا به خودمي آیم ازاین چشم بندی می نویسم
می شود وقتی به افسونت می اندیشم ببینی!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/30 در ساعت : 21:31:21
| تعداد مشاهده این شعر :
1263
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.