ببار ای آسمون دل بیقراره
که روز و شب زغم آروم نداره
غم ودردو فراقش آتشم زد
که غم هر دم بر این سینه بباره
بزن مطرب نوای بی نوایی
که نوشد گوش آن ماه و ستاره
خدا را گشته پژمرده دل زار
مثال یه خزون بی بهاره
قرارش نی خداوندا تو بنگر
که او جز تو پناگاهی نداره
دگر بس کن چنین ناله تو ( عرفان )
که دریای غمت ساحل نداره
کلمات کلیدی این مطلب :
بیقرار ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/30 در ساعت : 10:54:0
| تعداد مشاهده این شعر :
994
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.