ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مباحثه ی دوستان در حلقه ی بیدل خوانی بر بیت(رگ گـل آسـتـیـن شـوخـی کـمـیـن صـیـد ما دارد.... کــه زیـر سـنـگ دسـت از سـایـهٔ بـرگ حـنـا دارد)


رگ گـل آسـتـیـن شـوخـی کـمـیـن صـیـد ما دارد

کــه زیـر سـنـگ دسـت از سـایـهٔ بـرگ حـنـا دارد



دوستان می توانند برای مشاهده ی شرح مورد بحث به لینک زیر مراجعه کنند



شر حی بر بیتی از حضرت بیدل



آقای ابراهیم حاج محمدی





جناب کرمی عزیز سلام بر شما

این بیت که در این پست به شرح آن پرداخته اید جدا از غوامض ابیات بیدل است و تا آنجا که بنده اطلاع دارم در شرح و تبیین مقصود آن اختلاف زیادی است . برای این بنده چند ابهام وجود دارد

1- صید در مصراع اول به معنای مصدری بکار رفته است یا معنای اسمی

2-اگر به معنای اسمی باشد ترکیب اضافی « صید ما » قطعا باید اضافه ی ملکی باشد . آنوقت این سؤال هست که این صیدی که ما مالک آنیم چیست یا کیست ؟

3- در مصرع اول فک اضافه به نظر شما صورت گرفته یانه ؟ بین گل و آستین یعنی این احتمال وجود دارد که (رگ ِ گلِ آستین ، شوخی ) به کسر لام گل خوانده شود ؟؟ یعنی شوخی ، رگ گل آستینش را در کمین صید ما دارد ؟

4- اگر با مورد سوم موافق نباشید آستین شوخ یا شوخ آستین دقیقا به چه معناست ؟

5- با برداشتی که شما داشته اید صید را به معنای اسمی گرفته اید اما اگر به معنای مصدری گرفته شود آنوقت مشکل است بپذیریم که دست زیر سنگ داشته باشد

بی تردید رفع این ابهامات کمک شایانی در کشف مراد حضرت بیدل از این بیت خواهد کرد

با سپاس .



رضا کرمی:





آقای حاج محمدی عزیز پاسخها به ترتیب سوالاتی است که مبذول داشته اید

1- صید در مصراع اول در جایگاه اسم قرار دارد (صید ما )مثل اینست که بگوییم جسم ما ..یعنی رگ گل در کمین صید ماست یا به طور واضحتر در کمین مایی است که چون صید برای او هستیم



2 - به این جمله توجه بفر مایید صیاد تشنه ی من ست....پس من برای او یک صید هستم...بنا براین.. صیاد تشنه ی من صید است ... صیاد تشنه ی من چون صید است..در حقیقت این صید به من رجوع دارد حال این مسئله را از من به ما گسترش دهید



3- با توجه به سابقه ای که از رگ گل ذکر کردم این موضوع کمی دور از ذهن به نظر می رسد



4 - آستین شوخ همانطور که در شرح نیز اشاره کردم به نوعی حکایت از طراوت و سرزندگی دست حنا بسته می کند به طور دقبق تر صفتی است برای دست حنایی که قرارا است با جنب و جوش بسیار به صید بپردازد



5 -بله اگر به معنای مصدری بگیرم نمی شود دست زیر سنگ داشتن را به آن اطلاق کرد ولی همانطور که اشاره شد این واژه در جایگاه اسمی قرار دارد



آقای سیاوش پور افشار:





سلام و عرض ادب

ابتدا سئوالی از شما دارم و آن اینکه آیا شعری از حضرت بیدل در ذهن جامعه(منظور عموم مردم) وجود دارد؛ شفاف تر بگویم امروزه از حافظ بیتها و غزل ها در ذهن جامعه است از یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور تا دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. هدف از من طرح این پرسش است که شعر بیدل در چه جایگاهی نسبت به اشعار حافظ و . .. است

اما در مورد رهیافت بر بیت بسیار فنی بیدل کاملا مشخص است که جنابعالی معنی مورد نظر را پیدا کرده اید خوب همانطوری که خودتان هم از سر خشوع از دیگران هم در این زمینه نظر می خواهید بنده نیز چند مورد اشاره می کنم :

یکی اینکه یک جا اشاره کرده بودید رنگ حنا آیا در نسخ متفاوت رنگ حنا یا برگ حنا آمده است البته به نظر می رسد هر دو به شعر بخوانند.

اما حقیر رنگ را بهتر می داند که به اینگونه شعر را می بینم



رگ گل آستین شـــوخی کمین صید مـا دارد

که زیر سنگ دست از سایه رنگ حنا دارد

یعنی یاری که دستش نازک و به زیبایی و ظرافت گل است صیدما را شکار کرده است همان یاری که دستش زیر رنگ حنا گرفتار است البته این نظر حقیر است

یک پیشنهاد دارم اگر امکان دارد در توصیف یک بیت یا غزل بیدل تمام نسخه های موجود(از معتبرها) را ذکر فرمایید. خسته نباشید یا علی



رضا کرمی:





درود بر شاعر عزیز و ارجمند جناب آقای پور افشار....

در رابطه با مقایسه ی حضرت حافظ و بیدل از لحاظ نفوذ در بین عامه مردم باید عرض کنم در کشور ما حضرت بیدل هنوز برای ادیبان و اهل فن شاعری ناشناخته است چه برسد به عوام....در رابطه با شرحی که فرموده اید عرض کنم برگ با توجه به سطحش برای سایه انداختن و سایه بان شدن موضع ملموس تری است تا رنگ از این نظر طبیعی به نظر می رسد که در سایه ی برگ یا همان دست حنا یسته اتفاقات مصراع دوم رخ داده باشند تا رنگ که سایه اش موضوعی انتزاعی به نظر می رسد...در رابطه با استناد به نسخه ای معتبر به نظر میرسد هنوز نسخه ی معتبری از دبوان حضرت بیدل که بتواند فصل الخطاب قرار گیرد به دست نیامده است و این حقیر نیز استنادم به همان نسخه ی متداول کابل می باشد.....با سپاس از مشارکت و دقت نظری که به خرج داده اید



آقای مصطفی پور کریمی





سلام جناب استاد کرمی عزیز

خوشحالم که این بار هم به حلقه ی شما پیوستم .

در مورد شاهد مثال های قبلی من قرائت دیگری دارم . به نظر حقیر علاقه ی جناب بیدل به حنا به این دلیل است که محبوب به حنا علاقه مند است و این که می فرماید:

در یـــوزه‌ای بــه قــاصــد بــرگ حــنــا بــرم

و یا :

وطــن مــی‌بــایــدم در ســایــهٔ بــرگ حــنـا کـردن

یعنی همراه با حنایی که محبوب استفاده می کند به مقام قرب در " دست "ها و فنا در " کف پا" ها برسد .پس" دریوزگی قاصد برگ حنا" و "وطن کردن در سایه ی برگ حنا " و " دست زیر سنگ (سایه) ی برگ حنا داشتن همه برای رسیدن به قرب و فنا ست . نکته ی جالب این است که در شریعت ما حنا رنگی ست که موجودیت (جسمیت) ندارد .

جنابعالی هر چند در شرح ابیات مذکور بیان دیگری داشته اید اما در شرح بیت مطروحه ی اصلی با من هم عقیده اید آنجا که فرموده اید :" حصرت بیدل خودش را یک صید برای رگ گل فرض کرده است" ....



رضا کرمی





درود آقای پورکریمی عزیز یکی از وجوه جالب توجه شرحهای شما این است که شما معمولا به اشعار حضرت بیدل از دریچه ی تاویل نگاه می کنید این موردی را نیز که شما درج کرده اید نگرش به موضوع با دیدگاهی متافیزیکی است...سپاس از حضور همیشگی و ظرافتی که به خرج می دهید



آقای محمد وثوقی  





سلام بر استاد کرمی گرامی

شرح دقیقی مثل همیشه است. شاید بشود اینگونه هم فهمید که رگ گل آستین و تمام مصرع دوم وصف شوخ باشد: شوخی که آستینش رگ گل و دستش از سایه ی برگ حنا زیر سنگ است، در کمین صید ماست: شوخی که چنین و چنان است در کمین صید ماست. می شود صید ما هم خود شاعر باشد (که شما هم فرمودیده اید) و می شود که صیدی باشد که مال شاعر است (آقای حاج محمدی هم اشاره کرده اند). به هر حال ظاهراً تناسب بین این اجزا برقرار است: رگ گل و دست، آستین و برگ حنا، زیر سنگ بودن با کمین داشتن.



از شرح قبلی تان هم طلبی داشتید!

مـتـاع‌ کـاروان مـا هـمـیـن یـک پـنبهٔ‌ گوش است

اثــر دلــال عــبــرت چـون جـرس نـالـیـدنـت نـازم

اگر ضبط بیت صحیح باشد، بسیار بعید می‌دانم جناب بیدل به معنی لغوی «عبرت» بی‌توجه بوده (فِعلة نوع و طرز فعل را هم نشان می‌دهد). دلال باید فرصت کافی داشته باشد؛ اما «جرس» بانگ حرکت کاروان است و نشان می‌دهد وقتی برای چانه‌زنی نمانده پس باید به سرعت تکلیف معامله روشن شود. می گوید: واسطه! این متاع ما را (سخنی که گویی به جای اثر در مخاطب، به منزله‌ی پنبه‌یی در گوش اوست) حراج کن تا حرکت کنیم زیرا دیگر مجالی باقی نمانده است. به تقابل‌سازی‌های فراوان کل غزل هم توجه بفرمایید. بدین ترتیب ربط و اثر دلال (واسطه‌ی معامله و تسریع کننده‌ی آن) با جرس (اعلام حرکت کاروان یا قریب الوقوع بودن آن) روشن می‌شود. سرانجام با این توضیحات گمان می‌کنم می گوید: حرف ما در گوش مخاطب اثری ندارد و ارزشش را نمی‌فهمد پس حراج کن تا زودتر عبور کنیم. این معنایی که گفتم خصوصاً با دیگر ابیات غزل از جمله بیت چهارم و سه بیت پایانی غزل تقویت می‌شود.

مستدام باشید.



رضا کرمی





درودبر آقای وثوقی عزیز....در رابطه با بحث پیشین حلقه ی بیدل خوانی و توضیحی که فرموده ایدهمانطور که در مکالمه ی کوتاهمان خدمتتان عرض شد دیدگاهتان بسیار خاص و زیرکانه است این حقیر از این دیدگاه به موضوع ننگریسته بودم اگر پیش از درج مطلب با شما مشورت می کردم حتما به این مورد ظریف نیز در شرح اشاره می کردم...سپاس از این همه دانایی که به خرج می دهید حضورتان مثل همیشه باعث دلگرمیست.



آقای ابراهیم حاج محمدی





جناب کرمی عزیز

اولا : ساختار دستوری این بیت بیدل اقتضاء می کند که مصرع دوم را وصف برای اسم نکره ی قبل از حرف ربط : { که } یعنی { آستین شوخی } بگیریم . نه برای اسم معرفه{ صید ما } .

ثانیا : ما حد اکثر نه نوع اضافه در زبان فارسی نداریم :

1- اضافه ملكى

2- اضافه تخصيصى

3- اضافه توضيحى

4-اضافه بيانى

5- اضافه تشبيهى

6- اضافه استعارى

7- اضافه اقترانى

8- اضافه‏ بنوّت

9- تأکیدی ( خویشتن خویش )

بلاخره مشخص نکردید که « صید ما » کدام یک از این انواع است ؟

ثالثا : از توضیحی که شما در باره « صید ما » دادید بر می آید که اگر مضاف را حذف کنیم صدمه ای به جمله از نظر معنا - نه وزنی - وارد نمی شود { رگ گل آستین شوحی کمین ما دارد } حال آنکه اگر چنین است باید در مصرع دوم طبق برداشت شما می گفت : که زیر سنگ دست از سایه ی برگ حنا داریم !!!!



رضا کرمی





عرض شود به خدمت حضرتعالی در مصراع نخست سخن از آستین شوخی است که با چابکی قرار است به صیدی دست یابد ...در این صورت به نظر شما منطقی است مصراع دوم که در آن سخن از آرمیدن و پناه بردن در سایه ای ظریف است به آن صیاد شوخ بر گردد (چه دلیلی دارد که شاعر برای صیاد در گیرو دار میدان شکار از آرمیدن او در سایه ای ظریف سخن بگوید).....صید در مصراع دوم شرحی از اوضاع خودش را داده است

شرحی که دلالت بر تنگی اوضاع دارد او می گوید آن صید که ما باشیم در این گیر و دار شکار اختیاری از خود نداریم زیرا آنقدر آن دست ظریف بوده است که پیش از این ما در پناهش مسکن گزیده ایم و چاره ای نداریم جز اینکه توسط همان دست شکار شویم....



در رابطه سوال دومتان باید عرض کنم که هر چند تر کیب( صید ما )به نظر اضافه ی ملکی به نظر می رسد ولی باید دقت کرد که ماهیت مضاف و مضاف الیه بر خلاف تعریفی که از اضافات ملکی دارند در این مورد جدا از هم نیست

من باز به مثال قبل رجوع می کنم ترکیب (جسم ما) یک ترکیب اضاف ی ملکی محسوب میشود

اما در نظر بگیرید این (جسم )چون در حقیت خود (ما )محسوب می شود فرق دارد با موقعی که بگوییم (خانه ی ما)

(خانه ی ما )و (جسم ما )هر دو اضاف ی ملکی هستند و لی در ترکییب( جسم ما )جسم را می توان (ما )در نظر گرفت و ما را جسم...جسم از ما به وجود آمده و ما از جسم

مثالهای زیادی از این دست می توان زد

اگر شاعری بگوید :

روزگار دیو من را بیدار کرد..نباید برداشت کرد که من دیوی خارج از خودم داشنه ام که بیدار شده است بلکه این دیو خود من هستم که بیداریش بیداری خود من است

حال این مسئله را به (صید ما ) تعمیم دهید صید همان ماست و ما همان صید



شکار صید در( ترکیب صیدما )در حقیقت شکار خود ماست اینجا هم ماهیت صید با خود ما جدا از هم نیستند ما صید را به وجود می آوریم و صید خود ما هستین



در رابطه با بحث سومتان باید عرض کنم گر مضاف را حذف کنید و نقش(مضاف الیه) در جمله تغییری نکند نیازی به تغییر فعل نخواهیم داشت ) مثلا اگر داشته باشیم (شوخی کمین صید او دارد) و صید را حذف کنیم خواهیم داشت(شوخی کمین او دارد....که دستی زیر...دارد) می بینید که در این مورد مضاف حذف شد ولی چون نقش مضاف الیه ن تغییر نکرد نیازی به تغییر فعل نداریم اما در بیت مورد نظر ما اگر صید را حذف کنیم خواهیم داشت (شوخی کمین ما دارد...که دست زیر ...دارد) اینجا دیگر ما نقش خودش را تغییر داد ه داست و طبیعی است که اگر به آن نقش فاعلی بدهیم باید فعل آن را نیز جمع بیاوریم

نکته ای ظریف در این میان این است که (ما )در ترکیب اضافی صید ما اصلا نقش فاعلی ندارد و بحث ما هم در رابطه با تر کیب است نه ضمیر (ما )به تنهایی.........

با سپاس از این همه دقت و درایتی که به خرج داده اید



آقای ابراهیم حاج محمدی





جناب کرمی عزیز / آنچه در باره ی ترکیب اضافی « جسم ما » نوشته اید مبنی بر اینکه جسم را می توان ما و ما را می توان جسم تلقی کرد به هیچ وجه مورد قبول اینجانب نیست . مثالی برای تان عرض کنم : اگر کسی در صحنه ی تصادفی پایش قطع شود با انگشت آن پا را نشان می دهد و می گوید آن پا پای من است جسم انسان کجا منِ او کجا ؟ دیدگاهی کاملا ماتریالیستی است که بین جسم و من انسان عینیت قائل باشیم !!!!

اگر شما اعتراف می کنید که در ترکیب « صید ما » اضافه ، اضافه ی ملکی است در اضافه ی ملکی مالک و مملوک نمی توانند عینیت داشته باشند توتولوژی و این همانی میان یک شیء و نفس آن شیء برقرار است . من منم . شما شمائید . او اوست . خدا خداست . ولی میان یک شیِ و مایملک او توتولوژی حکمفرما نیست

ضمنا قیاس ترکیب اضافی « جسم من » و ترکیب اضافی « دیو من» قیاسی مع الفارق است چون در ترکیب «دیو من »اضافه ، اضافه ی تشبیهی است

عمده ی سخن بنده که شما بی پاسخ گذاشته اید این بود که : « که » ی موصولی در ابتدای مصرع دوم حضرت بیدل مقتضی این است که جمله ی وصفیه ی بعد از آن ، اسم نکره ی قبل از آن را توصیف کنید . وقتی می گوئید : من پسری را دیدم که موهایش مجعد بود ، مابعد حرف « که » صفت است برای اسم نکره ی قبل از آن یعنی « پسری » در بحث مانحن فیه اسم نکره ی قبل از حرف « که » ی موصولی اسم نکره ی قبل از آن « آستین شوخی » است .

. ای کاش شما در هنگام پاسخگوئی از قسمت ویرایش نظر وارد می شدید تا پاسخ هر یک از دوستان ذیل نظر او داده می شد .

ضمنا ورود این بنده در این بحث صرفا ورود به یک بحث طلبگی است . امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .



رضا کرمی





قای حاج محمدی عزیز برای اینکه موضوع روشن تر شود به دو بیت پس از این بیت توجه بفرمایید





رگ گـل آسـتـیـن شـوخـی کـمـیـن صـیـد ما دارد

کــه زیـر سـنـگ دسـت از سـایـهٔ بـرگ حـنـا دارد



اگـر در عـرض خـویـش آیـیـنه‌ام عاریست معذورم

کــه عــمـری شـد خـیـال او مـرا از مـن جـدا دارد



نـــگـــردد ســـابــهٔ بــال هــمــا دام فــریــب مــن

هــنــوزم اســتــخـوان جـوهـر ز نـقـش بـوریـا دارد




در بیت دوم نیز اگر توجه بفرمایید شاعر می گوید من نمی توانم عرض اندام کنم و خودم را بروز دهم چون من تحت تصرف فکر و خیال او (آستین شوخ)هستم به سیاق بیت اول و بیت مورد نظر ما که شاعر دستش را زیر سنگ سا یه ی محبوب می داند (بی اختیار و تحت تصرف زیبایی های او)

بیت سوم هم بیانگر همین موضوع است توجه بفرمایید شاعر می گوید عالم ظاهر و فرازهای آن(بال هما) نمی توانند مرا فریب داده و به خود مشغول دارند چون من هنوز خاطره ی آن خاک نشینی ها و قنا عت پیشگی هایم را فراموش نکرده ام هما نطور که می بینید اینجا هم شاعر خاطرش را متعلق به فضایی دیگر می داند فضایی که در سایه ی محبوب رقم می خورد به همین خاطر است که این حقیر اصرار دارم مصراع دوم و دستی که در سایه ی دست حنایی محبوب است به صید یا همان محب بر گردد



آقای ابراهیم حاج محمدی:





جناب کرمی عزیز سلام بر شما

بنده همان ابتدا که شرح شما را بر نخستین بیت این غزل حضرت بیدل خواندم به سراغ دیوان حضرتش رفته غزل را کامل از ابتدا تا انتها خواندم اتفاقا بیت دوم به نحوی مؤید برداشت این بنده است

اگـر در عـرض خـویـش آیـیـنه‌ام عاریست معذورم

کــه عــمـری شـد خـیـال او مـرا از مـن جـدا دارد

«خیال او» فاعل «مرا »مفعول و «جدا دارد» فعل جمله است

در بیت اول «دست »مفعول « آستین شوخی » فاعل و «زیر سنگ دارد» فعل است _ طبق نظر اینجانب _ منتها من در کلمه ی «دست » مضاف الیهی را مقدر میدانم = دست ما . یعنی آن شوخ آستین دست ما را زیر سنگ دارد .

ولی شما « دست» را مفعول « صید » را که طبق نظر خودتان با « ما » عینیت دارد فاعل میدانید .



آقای محمد وثوقی





سلام جناب کرمی عزیز دوست و شاعر بزرگوار

چرا «صید ما» قطعاً باید ترکیب اضافی باشد و قطعاً هم باید ملکی باشد؟ حصر عقلی است؟ اگر من بگویم اضافه‌ی تشبیهی است چه: من/ما که مانند صیدم/یم؟ این پاسخ بی‌دردسر دستوری! «صید ما» اما به گمان من از انواع بدلیات است (آغاز دردسر!) . لابد طبق قاعده بی‌درنگ خواهید فرمود: بین مبدل‌منه و بدل اضافه در کار نیست! می‌گویم ممکن است این‌جا هم نباشد اگر صید ما را بی‌اضافه بخوانیم هم، نه وزن آسیب می‌بیند و نه اشکال دستوری ایجاد می‌شود (البته نیازی به این کار ـ که در بیدل رایج هم هست ـ نیست و اضافه کردن کسره به ضرورت وزن تفسیر می‌شود) ترکیب هم تأکیداً مقلوب است (امری که به لحاظ دستوری در مبحث بدل رایج است). پس شرح شما را نمی‌شود دارای اشکال دستوری دانست و من هم این ترکیب را از بدلیات می‌دانم به توضیحی که گفتم و پای دردسرش هم هستم. زبان را غیر اهل زبان با دستور بهتر می‌فهمند این درست، اما ادبیات را نباید نازل منزله‌ی زبان کرد. بیدل شاعر صاحب سبکی است و همه ی سبک‌دارها رفتار ذهنی خاص خود را با زبان دارند. این گونه رفتارهای کلیشه‌یی همیشه راه نوآوری را بسته و خواهد بست (به کسی بر نخورد من شخص خاصی را مد نظر ندارم حرفم راجع به نوع نقدی است که باید نسبت به یک شاعر صاحب‌سبک ارایه داد). بیت خوانش دیگری هم دارد که سر فرصت خدمتتان عرض می‌کنم. دیر رسیدم و در اطاعت امرتان تأخیر شد می بخشید.

مستدام باشید.


کلمات کلیدی این مطلب :  مباحثه ، ی ، ، دوستان ، در ، حلقه ، ی ، بیدل ، خوانی ، ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/6/29 در ساعت : 21:21:48   |  تعداد مشاهده این شعر :  2557


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمد وثوقی
1390/6/29 در ساعت : 23:56:8
سلام علیکم جمیعاً
پیشاپیش و به تکرار عرض کنم مخاطب من در قسمت پایانی حرفم شخص خاصی نبود من بحثی را کلی و ناظر به سبک‌شناسی مطرح کردم این روشن باشد. اما راجع به آن شرح آقای کرمی؛ گفتم حصر عقلی نیست که آن ترکیب الّا و لابد باید اضافی و از نوع ملکی باشد (آنگونه که آقای حاج محمدی گرامی اصرار کرده‌اند) می‌تواند تشبیهی باشد ـ توضیح هم دادم ـ و حتی یکی دو نوع دیگر، و گفتم به نظر من بدل است. حال اگر آقای حاج محمدی گرامی خدشه دارند طرح بحث بفرمایند استفاده خواهم کرد اما اینکه به مبحث مطروح، پاسخ کامل نداده طرح بحث بعدی و بعدی شود راهی به دهی نخواهد بود اطنابی است مخل و ممل هر دو. اگر مطلب من اشتباه، غلط یا ... است بفرمایید و روشن‌گری کنید من هم مستفیض می‌شوم و دعاگویتان. باز می‌گردم به نکته‌ی دیگر ایشان: من گفتم ادبیات را نازل منزله‌ی زبان نکنیم شما می‌فرمایید اگر زبان آثار بزرگ معیار نباشد...! دقت کنید به عرض من: معیار در درون خود آثار صاحب‌سبک است نه بیرون آن، دستور حاکم بر این آثار نیست بلکه این‌ها دستور سازند (خود دستور از زبان اهلش استخراج می‌شود نه بر عکس، مگر سبک را خروج از نرم تعریف نکرده اند؟) پس شما حرف مرا به‌گونه‌ی دلخواه تفسیر می‌کنید و بر آن دلخواهتان ردیه می‌نویسید! و من برای این ردیه شما بر تفسیرتان سلب و ایجابی ندارم! دیگر آن‌که کار خوبی کردید وارد مباحث قرآنی در این زمینه شدید حال نقداً نمونه‌یی برایتان می‌آورم شاید کار به صمدیه خوانی نکشد: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة» /بقره 195. تهلکة چگونه مصدری است؟ لابد پیش‌زمینه‌ی بحث را دارید پس مطول نمی کنم توضیح نمی دهم و نمونه‌های دیگر نمی‌آورم که مثلاً در محل رفع، نصب آمده باشد. این یعنی متن حاکم بر قواعد است نه بر عکس. از قرآن کریم طرح بحث کردید از آن جواب دادم و گر نه بحث از بیدل بود.

استاد کرمی عکس مرا از کجا آوردید؟! (حلواءً وسط بحث! و گر نه شما وکیلید قربان)
مستدام باشید.
محمد وثوقی
1390/6/30 در ساعت : 22:15:33
سلام آقایان کرمی عزیز و حاج محمدی گرامی
امروز تا الآن فرصت نشد به اینجا سری بزنم. یکراست می‌روم سر اصل مطلب: (آقای حاج محمدی عزیز بحث من با شما محفوظ است اما خودتان برایم بسیار محترم هستید): اگر ثمره‌ی علمی ندارد چرا وارد بحث می‌شوید؟ (گمان می‌کنم چنین حرفی را خود من قبلاً به شما زده باشم به آرشیو حیاط/ت خلوت مراجعه کنید). چرا حرف مرا تفسیر می‌کنید و بر تفسیرتان ردیه می‌نویسید؟ (مکرر کردید مجبور شدم مکرر کنم) مفاد نهی من مطلق است منتهی شما عامداً و الا چیز دیگر، آن را طبق معمول تأویل به منظور خود می‌کنید؛ من آن را پس نگرفته‌ام شما دوست دارید من چنین کنم بل قطعاً پنداشته‌اید چنین کرده‌ام! خیلی جالب است حرف گوینده را از طرف وی پس می‌گیرید بعد او را متهم به تناقض می‌کنید! راستی این‌کار چه لذتی دارد؟ از سر بیکاری است یا دست انداختن دیگران؟ من گفته‌ام رفتار کلیشه‌یی با ادبیات نکنیم با صاحب‌سبک نکنیم هزاربار دیگر هم تکرار می‌کنم چه شما به خودتان بگیرید چه نگیرید. (این بحث چه ربطی به نپذیرفتن من قطعیت را در ادبیات دارد؟ مگر من در حال سرودن شعر هستم؟ شما خلط بین این دو را هم مرتکب می‌شوید و ...) اما کجای رفتار من کلیشه‌یی بوده استاد؟! کی و کجا گفته این ترکیب از سنخ بدلیات است؟! واقعاً شما معنی رفتار کلیشه‌یی را این گونه می فهمید؟ ببینید جوری بحث کنید که اگر از شما ادله و معیار طلب شد بتوانید عرضه کنید (من با این رفتار قبلاً، هم از سوی شما هم از سوی دیگری در همین سایت مواجه شده‌ام) آیا شما تناقض و شرایطش را می‌شناسید؟ اگر می‌شناسید من طلب توضیح می‌کنم بدین شرح: ابتدا حرف مرا، تأکید می‌کنم: حرف مرا نه شماخواسته را، به دو گزاره‌ی متناقض بر گردانید سپس با رعایت شرایط نه‌گانه‌ یا شما بفرما هشت‌گانه ـ تناقضی را که اظهر الشمس بودنش لابد کار شما را راحت هم می‌کند، تبیین کنید؛ همچنین درباره‌ی عقیم بودن آن دیگری هم لطف کنید شکل و شرایط انتاج گزاره‌های مرا بیان کنید و بگویید کجا آن، شرایط رعایت نشده؟ نمی‌شود فقط نام‌اصطلاح‌راشنیده مصرفش کرد و توقع استخفاف طرف مقابل را داشت که. اخوی! من سوخته‌ی این بازی‌هایم شما اشکالتان را بر شرح آقای کرمی پاسخ شنیدید حالا با کشاندن بحث از شرح بیدل به جای دیگر می‌خواهید من و دوستان یادمان برود چه شد؟!
راستی اگر «تهلکه» از نوادر مصادر عرب است، و لابد نمونه هم داشته ولو نادر، چرا این همه جنجال به پا کرده آمدنش در کلام الله؟ من این را از شما خواستم پاسخ بدهید نه طبق معمول آموخته‌هایتان را تدریس بفرمایید!
حرف من همان است که گفتم و این‌جا هم ناچار تکرار کردم و چیزی را پس نگرفته‌ام شما میل خودتان است گمانتان فی شک مرید چنان بادا یا نبادا.

آقای کرمی گرامی عذرخواهی می‌کنم که کار شرح مبتکرانه‌ی‌تان به این‌جا کشید و اصل مطلب فراموش شد امثال من، و نه آقای حاج محمدی، «سر بر آستان جانان ننهاده گلبانگ سربلندی بر همه‌ی کائنات زده‌ایم»!
مستدام باشید.
محمد وثوقی
1390/6/30 در ساعت : 1:38:58
سلام مجدد
جناب حاج محمدی تناقض ندارد شما سعی می‌کنید متناقضش جلوه ‌دهید. من بحث از حاکمیت مطلق دستور آری یا نه ؟ می‌کنم شما از دخالت یا عدم دخالت دستور در کشف مراد متکلم! (وانگهی من دارم می‌گویم شرح آقای کرمی با قواعد دستوری هم می‌خواند آنگاه شما تلویحاَ مرا ضددستور! فرض کرده آن ضددستور را محاکمه می‌کنید! یعنی همان کاری که قبلاً عرض کردم. دستور دخالت دارد یک بحث است حاکم مطلق است بحث دیگر. چرا خلاف دستور بودن «تهلکة» را جواب ندادید تا روشن شود من چه می‌گویم؟ ساده‌تر می‌گویم: خروج از هنجار یعنی چه؟ اغتشاش در زبان یعنی چه؟ خب خروج از نرم دستور هم ـ اگر قابل توجیه با معاییر زیباشناسی باشد ـ خوب یا بد می‌شود سبک! اما اینجا بحث اتفاقاً این است که همه چیز «مطابق دستور» قابل توجیه است. ضمناً نظر من در طول نظر مبتکرانه ی آقای کرمی است نه عرض آن.
من قطعیت را در ادبیات نمی‌پذیرم شما اخباری‌وار عدول از هنجار را بر نمی‌تابید خدا به داد ته این بحث برسد!
با عرض معذرت از شما و آقای کرمی من خسته‌ام اگر نظری داشتید وقت دیگری در خدمتم.
مستدام باشید.
محمد وثوقی
1390/6/31 در ساعت : 20:3:1
سلام استاد کرمی عزیز
آقای حاج محمدی اولاً سلام علیکم. ثانیاً بسیار خوشحالم که شما حرفی برای گفتن نداشته به دو موضوع انحرافی«گیر» داده اید: شما به یک اشتباه تایپی استناد کرده اید برادر! (البته من اصراری ندارم شما پای اجازه ی ادبی و علمی مرا مهر کنید یا نه! خوب بود دستکم به این می اندیشیدید که من اگر هم بلد نبودم، متن شما را خوانده ام و به آن پاسخ داده ام و لابد باید شما را از آن چه شما گفته اید (عملی) نهی می کردم نه چیز دیگر (علمی)! البته شما می توانید گمان کنید من از این فنون عالیه بی بهره ام و انا اقول رب زدنی علماً و لا ابالی!) دوم آنکه میل شدید شما به اسکات خصم فرضی مانع شده که یک جمله ی ساده را درست بخوانید (من بر عکس شما حمل بر بیسوادی حضرتتان نمی کنم فقط می گویم شتاب برای اسکات خصم فرضی): «کی و کجا گفته ام ترکیب از سنخ بدلیات است» این عین گفته ی من است؟! یکبار دیگر و با آرامش بخوانید: کی (چه کسی) و کجا گفته (نه گفته ام) ... شما مرا متهم به رفتار کلیشه یی کردید من عرض کردم مگر کسی قبلاً هم این ترکیب را بدل گرفته که کلیشه یی تقلیدش کرده باشم؟! (استفهام انکاری مفید ... یادتان رفته؟!) مع الاسف هم شتاب در اسکات خصم فرضیتان دارید هم تحریف می کنید و این دومی در حالی که هنوز مطلب من هست جای عبرت است! شما به قول حضرات ائمه ی معصومین علیهم السلام در بحث زود اوج می گیرید و زودتر سقوط می کنید ... این بود تناقضات من؟! مغالطه را هم که اضافه کردید بماند! شما می توانید تا ادراک یقین این بحث را ادامه بدهید اما این مطلب نهایی من است و چیزی بدان نخواهم افزود.
مستدام در این کارها نباشید.
ابراهیم حاج محمدی
1390/6/29 در ساعت : 22:6:4
سلام جناب کرمی عزیز
اولا تشکر می کنم از ابتکار شما که بحث هائی را که ذیل شرح شما بر بیتی از حضرت بیدل مطرح شد در پست جداگانه ای قرار دادید
ثانیا در پاسخ دوست عزیزمان جناب آقای وثوقی عرض می کنم که اگر متون بلند پایه ی ادبی ما زبان معیار نباشد پس چه چیزی زبان معیار است ؟ زبان را هم اهل زبان و هم غیر اهل زبان با دستور بهتر می فهمند . آیه ی حوقله در قرآن کریم ( لا حول ولا قوّة الا بالله العلی العظیم ) با پنج ترکیب نحوی مختلف پنج معنای مختلف را افاده کرده است . دوست عزیزمان جناب وثوقی کافیست به کتاب صمدیه مراجعه کرده از تفصیل این امر مطلع گردند . حالا اگر کسی در تفسیر قرآن کریم با ارائه ی ترکیبهای مختلف از آیه ای معانی گوناگونی از آن آیه برداشت کرد قرآن را نازل منزله ی قواعد نحوی عربی قرار داده است . در آیه ی {وَلا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ} به خاطر اختلاف بر سر حالیه بودن یک واو یا عاطفه بودن آن فقیهان اهل سنت و فقیهان شیعه دو برداشت کاملا متناقض دارند !!!!!
با این وجود چگونه می توان از قواعد دستوری در فهم مراد متکلم چشم پوشید !!!!!
ابراهیم حاج محمدی
1390/6/30 در ساعت : 8:5:28
جناب آقای وثوقی عزیز سلام برشما
اولا در اینکه دخالت قواعد دستوری در فهم مراد متکلم دخالت مطلقه است یا محدوده ثمره ی عملیه ی چندانی در بحث مانحن فیه ندارد چون وقتی که بپذیریم دخالت دارد تعیین حد و حدود آن دلبخواهی نمیتواند بود .
ثانیا : چگونه صدر و ذیل کلامتان متناقض ندارد وقتی قاطعانه حکم صادر می فرمائید {ادبیات را نباید نازل منزله ی زبان کرد } مفاد این نهی مطلق شما چیست؟ آیا آن را پس می گیرید ؟؟؟ یا اینکه می گوئید : منظورم این است که در همه جا نباید چنین کاری کرد ولی بعضی جاها می شود ؟؟؟
ثالثا : مگر آنفا خودتان ادبیات را نازل منزله ی زبان نکرده اید و با بدل و مبدل منه دانستن ترکیب « صید ما » معنای تازه ای به بیت بیدل نبخشید ه اید
رابعا : وقتی دخالت دادن قواعد دستوری را در فهم مراد متکلم { رفتار کلیشه ای می دانید که راه را بر نو آوری می بندد } و بلافاصله خودتان همین رفتار کلیشه ای را مرتکب می شوید تناقض نیست؟؟؟؟؟
خامسا : وقتی تناقض صدر و ذیل فرمایش شما اظهر من الشمس است چه حاجتی به تلاش متن در متناقض جلوه دادن آن ؟
واما در باره ی آیه ی «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة»
اولا : با به میان آوردن این آیه و سؤآل از اینکه تهلکه چگونه مصدری است ، جز همانچه را که بنده گفته ام چه چیزی را می خواهید اثبات کنید؟؟؟
ثانیا : تهلکة از نوادر مصادر لغة عرب است . دو قول در باره آن هست بعضی آن را مصدر به معنی هلاک گرفته اند و بعضی اسم به معنی هرچیزی که عاقبتش هلاکت باشد .
ثالثا : دلیل شما بر اینکه {متن بر قواعد حاکم است نه بر عکس }کاملا عقیم است و بدیهی البطلان و بلکه ضد آن را نتیجه می دهد
ابراهیم حاج محمدی
1390/7/1 در ساعت : 8:19:15
جناب آقای وثوقی عزیز سلام بر شما
اولا : اگر پاسخ اینجانب را دقیق بخوانید متوجه می شوید که بنده اشتباه تایپی شما را اصلا نادیده گرفته ام و فر ض کرده ام همان ( ثمره ی عملیه ) را نوشته اید و گفته ام شما که پرسیده اید اگر ثمره عملیه ندارد ( در حالیکه شما نوشته بودید ثمره ی علمیه ) چرا بحث می کنید ؟ و من پاسخ دادم که متأسفم که فاضلی چون شما ثمره را منحصر در ثمره ی عملیه می داند و ...
ثانیا : این بنده به هیچ وجه چیزی را حمل بر بی سوادی کسی نکرده ام و نمی کنم بلکه وقتی خطاب به شما می گویم متأسفم که فاضل فرهیخته ای همچون شما متوجه ی این مسأله نیست که ثمره منحصر به ثمره ی عملیه نیست ، لب این سخن حاکی از این است که شما را انسانی فرهیخته ، فاضل و اندیشمند می دانم منتها شما عزیز دل من به دل گرفته ای . باز هم حفظت شیئآ و غابت عنک اشیاء . همه ی اینها دلیل دارد و آن هم عجله و میل شدید بر غلبه ی بر خصم در بحث . در حالیکه اینجا نه من خصم شما هستم و نه شما خصم من دو برادریم داریم با هم بحث طلبگی می کنیم . برایتان آرزوی توفیق دارم اجازه بدهید این بحث همینجا خاتمه بپذیرد . ضمنا بنده پیشنهاد داده ام به دوستمان جناب کرمی عزیز مجموع شرح ایشان از بیت حضرت بیدل و بحث های بمیان آمده پس از ویرایش بصورت کتابی منتشر شود .
===========
درود بر هر دو عزیز فاضل....سعی می کنم پس از ویرایش و با مشورت شما عزیزان این کار را عملی کنم
ابراهیم حاج محمدی
1390/6/30 در ساعت : 1:4:2
دوست عزیز جناب وثوقی چرا توجه ندارید که صدر و ذیل فرمایش شما متناقض است . همینکه حضرتعالی علیرغم نظر آقای کرمی ترکیب اضافی « صید ما » را احتمال می دهید از نوع اضافه تشبیهی باشد یا اصلا آنرا بدل و مبدل منه می دانید دخالت دادن قواعد دستوری در کشف مراد متکلم است !!!!! مگر نه این است که این ترکیب اگر اضافه ی ملکی باشد یا اضافه ی تشبیهی باشد یا اصلا بدل و مبدل منه باشد هر گزینه معنای خاصی را افاده می کند !!!!!
ابراهیم حاج محمدی
1390/6/31 در ساعت : 7:39:17
دوستان عزیز و بزرگوار جناب کرمی عزیز و وثوقی عزیز سلام بر شما
واما برادر گرامی آقای وثوقی در پاسخ این بنده نوشته اید : {اگر ثمره‌ی علمی ندارد چرا وارد بحث می‌شوید؟}
باید عرض کنم خیلی متآسفم که :
اولا : فرهیخته ای چون شما هنوز نمی دانید که فائده و ثمره منحصر به فائده و ثمره عملیه نیست و می پرسید اگر ثمره عملی ندارد چرا بحث می کنید !!! عزیز من بنده ثمره ی عملی را متنفی دانسته ام نه ثمره ی علمی و نظری را . چه ثمره ی علمی و نظری از این بهتر که حد اقل از این پس مطلع می شوید که ثمره منحصر به ثمره ی عملی نیست ؟؟؟؟
ثانیا : چرا باید بزرگواری فرهیخته و فاضل چون وثوقی عزیز نسنجیده این چنین حرفی بزند که براحتی مصداق آن فردی قرار گیرد که به او می گویند { حفظت شیئاً و غابت عنک اشیاء }
ثالثا : حضرتعالی مرتکب همان امری شده اید که به زعم خود مرا بدان متهم می دارید و به حق و انصاف در مغلطه گری استادید !!!
برادر عزیزم بنده چه چیزی را گفته ام ثمره ی عملی ندارد و شما سخن بنده را به کجا توسعه داده اید ؟؟؟ سخن بنده این است : { در اینکه دخالت قواعد دستوری در فهم مراد متکلم دخالت مطلقه است یا محدوده ثمره ی عملیه ی چندانی در بحث مانحن فیه ندارد چون وقتی که بپذیریم دخالت دارد تعیین حد و حدود آن دلبخواهی نمیتواند بود . } .} یعنی به فرض اینکه تسلیم سخن شما باشیم که می گوئید : دستور دخالت دارد ولی دخالتش مطلق نیست و بلکه محدود است . بنده می گویم سلمنا { به فرض صحت } حدودش را خود دستور تعیین می کند یا باید منتظر فرمان شما باشیم که کی و کجا دستور را در فهم مراد متکلم دخالت دهیم و کی و کجا دخالت ندهیم ؟
جناب وثوقی پرسیده اید : خیلی جالب است حرف گوینده را از طرف وی پس می‌گیرید بعد او را متهم به تناقض می‌کنید! راستی این‌کار چه لذتی دارد؟
اولا : بنده حرف شما را پس نگرفته ام . فقط پرسیده ام آیا آن را پس می گیرید ؟
ثالثا : بنده نه تنها لذتی نمی برم بلکه رنج می برم وقتی می بینم فرهیخته ای چون شما
اولا : از شمول فائده و ثمره ی بحث به {ثمره علمی و عملی }بی اطلاعید
ثانیا : از درک وجود تناقض آشکار در صدر و ذیل گفتارتان ناتوانید
جدا رنج می برم نه لذت
عزیز برادر وثوقی جان فرموده اید : { آیا شما تناقض و شرایطش را می‌شناسید؟ اگر می‌شناسید من طلب توضیح می‌کنم بدین شرح: ابتدا حرف مرا، تأکید می‌کنم: حرف مرا نه شماخواسته را، به دو گزاره‌ی متناقض بر گردانید سپس با رعایت شرایط نه‌گانه‌ یا شما بفرما هشت‌گانه ـ تناقضی را که اظهر الشمس بودنش لابد کار شما را راحت هم می‌کند، تبیین کنید؛
}
عزیز دل برادر بنده ذیلا سخنان خود شما را بی هیچ تفسیری کپی می کنم وقضاوت در باره ی آنکه متناقض هستند یا نیستند را به خوانندگان عزیز وامی گذارم :
این عین سخن شماست { اما راجع به آن شرح آقای کرمی؛ گفتم حصر عقلی نیست که آن ترکیب الّا و لابد باید اضافی و از نوع ملکی باشد (آنگونه که آقای حاج محمدی گرامی اصرار کرده‌اند) می‌تواند تشبیهی باشد ـ توضیح هم دادم ـ و حتی یکی دو نوع دیگر، و گفتم به نظر من بدل است. }
واین هم عین سخن شماست : {کی و کجا گفته این ترکیب از سنخ بدلیات است؟!}
وقتی به همین راحتی یک بار می گوئید به نظر من بدل است و یک بار می گوئید : کی و کجا گفته ام ترکیب از سنخ بدلیات است } و نمی خواهید بپذیرید که این تناقض است !!!! با چه منطقی با شما بحث کنم ؟؟؟؟
بازدید امروز : 17,117 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,975,717
logo-samandehi