حضرت مهمان
صندوق قدیمی من و تو مخمل کاشان
از روز ازل در تن و جانم شده پنهان
لب سوزتر از لحظه ی دیدار دمی نیست
توچایی تازه دم و من قند فریمان
تب دارتراز کوه دماوندی و سردی
چون جنگلی از ابرکه پیچیده به سمنان
گاهی همه تن نوری و بی هیچ رسوخی
در کوره ی خورشید شوی لعل بدخشان
مبهوت و سراسیمه و بیچاره و غمگین
چون کودک گم گشته ی در ظلمت تهران
غم بود و فراق و ستم و اه به فالم
این گونه که خواندی تو برایم ته فنجان
در خلسه گرفتار و دلم دست خودم نیست
تا در قفس سینه به رقص امده اینسان
رقصیدن و چرخیدن و مستی و خماری
در پیش نگاه من بیمار مسلمان
تبعیدی این خاکم و همزاد منی تو
مامور شدم تا ببرم زیره به کرمان
کمتر بده زجرم که در این حال نمیرم
هم بی تو پریشانم و هم با تو پریشان
تاریخ ارسال :
1394/4/10 در ساعت : 15:10:9
| تعداد مشاهده این شعر :
665
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.