به یاد شهیدان
اين خاكريز بوي اساطير مي دهد ؟
يا عطر عاشقانه ي تكبير مي دهد ؟
اينجا هزار مرتبه بوي احد نداشت
اينجا كسي عجيب هياهوي خود نداشت
مردان مرد تكيه به خورشيد مي زدند
آتش بر آستانه ي ترديد مي زدند
اينجا هزار مرتبه آرش كمان گرفت
هي جان سپرد وباز سرانجام جان گرفت
از مرز خون ودرد سياوش گذ شته بود
اينجا هزار كاوه، از آتش گذشته بود
گل مي شكفت در گذر از سيم خاردار
در دشتهاي دغدغه اما پر از بهار
از دور دست حادثه، تابوت مي رسيد
با عطر خاك و سنگر و باروت مي رسيد
گلدسته هاي خاطره اينجا درو شدند
با بمبهاي خوشه اي اما درو شدند
ما مانده ايم و خسته به صحراي تشنگي
ما مانده ايم و اين همه درياي تشنگي
ما مانده ايم وخيره به سمت ستاره ها
برق ضعيف سكه ي اين جشنواره ها
ما مانده ايم و روز شماري سالها
انگور و تاك و باز خماري سالها
ما مانده ايم و خاطره هايي كه رفته اند
پرواز هاي سبز و رهايي كه رفته اند
ما مانده ايم و خون هزار ان شهيد عشق
خون هزار چلچله ي رو سپيد عشق
ما مانده ايم و آه و ليكن چرا چنين
باروت و دود و سنگ فلاخن چرا چنين
ما مردمان سبز اساطير زاده ايم
ما هيچ وقت دل به شكستن نداده ايم
ما هيچ وقت شعله به خرمن نمي زديم
سمت سكوت شيشه فلاخن نمي زديم
اما اگر كه سنگ بيفتد به خانه مان
با درد و داغ باز بپيچد ترانه مان
بر خار هرزه، تيشه ي تاريخ مي شويم
آرش تر از هميشه ي تاريخ مي شويم
مشهد,بهمن 89
موسی عصمتی