جابر ترمک
1394/3/23 در ساعت : 23:16:49
درود خواهر بزرگوار و اندیشمندم
از لطف حضور و حسن نظر ارزشمندتان سپاسگزارم
پاینده باشید
گاهی غزل از پایه در جولان معشوق است
گاهی کبوتر حافظ زندان معشوق است
مسند نشین آسمان هم در غزلهایش
وقتی که می رقصد بلاگردان معشوق است
فرمانده ی بی ادعای لشکری هستم
که سایه اش هر روز در فنجان معشوق است
من داریوش سومی هستم که می فهمد
شهر مدائن مرکز چشمان معشوق است
آقا محمد خان قاجارم که می بیند
تفلیس هم اندازه ی کرمان معشوق است
تیمور لنگم لشکرش سفلیس می گیرد
یک عمر در آئینه سرگردان معشوق است
من میر پنجم سایه ام قزاق می کارد
در زیر شالی که پر از توفان معشوق است
یک شب بیا من را به اصل خویش برگردان
این سرزمین محدوده ی شیران معشوق است
زردشت در من سالها پیغمبری کرده
ایمان من سر لوحه ی ایمان معشوق است
من امپراطوری که می بخشد نگاهش را
نام قشنگم تا ابد ایران معشوق است
جابر ترمک