ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



صیاد می آید مرا از هـــــــــــــــم بپاشاند

روی گســــــل ننشین ترا کــم کم بپاشاند 
طوفان بگیـــــــــرد شهـر را در دم بپاشاند

یک بغض گاهـی می تواند آسمان را هم 
با اشک های کودکی  از هـــــــم بپاشاند

پائیز گاهـــــــی شوکت یک باغ را در هم 
با زوزه ی باد خـــــــــــزان محکم بپاشاند

این رود هم یک روز طعـم آسمان می داد 
حالا به روی آسمان هــــــــم غم بپاشاند

باران اشکم را بپرسی عشـــوه می ریزد 
تصمیم دارد عشـــــــــق را نم نم بپاشاند

دیگر غزالی در تن کوهــــم نخواهی دید 
صیاد می آید مرا از هـــــــــــــــم بپاشاند

برگرد می خواهم ترا یک دم رهـــا سازم
بگذار غم قشـــــــــــلاق را از دم بپاشاند

وقتی نگاهم طعم زخـــــــــم مثنوی دارد 
بگذار بر زخمم نمک مرهــــــــــم بپاشاند 
جابر ترمک

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1394/3/14 در ساعت : 15:57:6   |  تعداد مشاهده این شعر :  883


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدمهدی عبدالهی
1394/3/14 در ساعت : 18:53:56
سلام و عرض ادب جناب ترمک عزیز
درود بر شما
بسیار زیبا سرودید
جابر ترمک
1394/3/18 در ساعت : 13:18:24
درود جناب عبدالهی عزیز
سپاس از همراهی همیشگی تان
ممنونم
بلم افتاده در تیزاب کاری کن که برگردد
دل ساحل نشین بی تاب کاری کن که برگردد
دل بندر به جزر چشمهایت رفت تا ساحل
بیا و لطف کن مهتاب کاری کن که برگردد
دلم خوش بود هر شب روبرویت شعر می گفتم
لطیفا از درون قاب ، کاری کن که برگردد
خلیج چشمهایت را که سد کردند صیادان
گذر کن از سر قلاب کاری کن که برگردد
جزیره زاده ی جهل است شیطان در تنش جاری
بشوران مردم در خواب کاری کن که برگردد
پرستو می رود از شهر من با سایه درگیرم
اقلن از خودت برتاب کاری کن که برگردد
جابر ترمک
مژده ژیان
1394/3/14 در ساعت : 23:27:52
درودها استاد ترمك عزيز
جابر ترمک
1394/3/18 در ساعت : 13:19:59
بانوی گرامی سرکار مژده ژیان
سپاسگزارم از لطف حضور و حسن نظر شما
در شهر پر کردند این دیوانه مجنون است
گاهی عزیزم گنج ها بیهوده مدفون است
مردم نمی فهمند حال این کبوتر را
این بال های سرخ من آغشته در خون است
بغضم که می گیرد گلوگاه نفس تنگ است
یوسف! خدای مصر ، یک تاریخ ، آمون است
برگرد این بی راهه پایانش جنون باشد
برگرد این ویرانه در این شهر مظنون است
لعنت به آوازی که مارا دربدر کرده
گاهی مسیر زندگی بی عشق افسون است
جابر ترمک
علی اصغر اقتداری
1394/3/14 در ساعت : 17:38:28
سلام بر استاد ترمک عزیز
غزلی جاندار باتصاویری زنده ومحکم است این غزل ولی نمی دانم چرا ردیف در این دوبیت به ذوقم می زد البته از شاعری چون شما انتظار بیشتری می رود
پائیز گاهـــــــی شوکت یک باغ را در هم
با زوزه ی باد خـــــــــــزان محکم بپاشاند

این رود هم یک روز طعـم آسمان می داد
حالا به روی آسمان هــــــــم غم بپاشاند
به نظر من باید در هر دو بیت می پاشاند بیاید تا موضوع بهتر جا بیفتد هم چنین صفت محکم برای پاشاندن را هم دل پسند نیافتم
می بخشید این نظر من بود شاید هم درست نباشد
جابر ترمک
1394/3/18 در ساعت : 13:17:12
درود و عرض ادب استاد اقتداری عزیز
سپاس از وقت گرانبهایی که بر این خط خطی های حقیر گذاشتید قطعن نظر حضرتعالی برایم ارزشمند و موثر خواهد بود و نظر صائبتان را بر دیده ی منت می گذارم شاید نوع گویش محلی ما در این شعر تاثیر داشته است که البته برای بروز آوری می شد بنویسم : پائیز گاهی می تواند شوکت گل را
بازوزه ی باد خزان محکم بپاشاند

البته در بیت بعد به نظر میرسه افاده ی مفهوم مورد نظر می کنه
به هر حال از حضور و لطف نظر گران قیمت تان ممنونم استاد گرامی
بلم افتاده در تیزاب کاری کن که برگردد
دل ساحل نشین بی تاب کاری کن که برگردد
دل بندر به جزر چشمهایت رفت تا ساحل
بیا و لطف کن مهتاب کاری کن که برگردد
دلم خوش بود هر شب روبرویت شعر می گفتم
لطیفا از درون قاب ، کاری کن که برگردد
خلیج چشمهایت را که سد کردند صیادان
گذر کن از سر قلاب کاری کن که برگردد
جزیره زاده ی جهل است شیطان در تنش جاری
بشوران مردم در خواب کاری کن که برگردد
پرستو می رود از شهر من با سایه درگیرم
اقلن از خودت برتاب کاری کن که برگردد
جابر ترمک
مرضیه عاطفی
1394/3/16 در ساعت : 21:12:55
"یک بغض گاهـی می تواند آسمان را هم
با اشک های کودکی از هـــــــم بپاشاند"
با سلام
همواره پیروز باشید.
یاعلی(ع)

جابر ترمک
1394/3/18 در ساعت : 13:21:59
بانوی ارزشمند خواهر گرامی درود و عرض ادب
از لطف و بزرگواری تان بسیار سپاسگزارم
دلم همین که بگیرد سکوت من غزل است
جنون و مستی و راز هبوط من غزل است
اگر به مسجد چشمت نماز بگذارم
به وصف چشم سیاهت قنوت من غزل است
خدای من تویی ای شاه بیت خوبی ها
نقابدار رخ شاه توت من غزل است
از آن زمان که دلم را ربودی از سر شوق
همیشه نغمه ی ناز فلوت من غزل است
همیشه پشت غزلهای من دلم گیر است
دلم همین که بگیرد سکوت من غزل است
جابر ترمک
بهرام مژدهی
1394/3/15 در ساعت : 13:38:16
بسیار زیبا بزرگوار...لذت بردم
جابر ترمک
1394/3/18 در ساعت : 13:20:57
درود و عرض ادب جناب مژدهی عزیز
ممنونم از همراهی ارزشمندتان
سپاس
نشسته ام سر راهت نمی روم که بیایی
فدای چشم سیاهت نمی روم که بیایی
چه می شود که بخوانی غزل به طعم نگاهی
منم گدای نگاهت نمی روم که بیایی
نگاه منتظرم را نکش به جاده ی فردا
خزیده ام به پناهت نمی روم که بیایی
رفیق آینه بودم شبی که محو تو بودم
خیال آینه راحت نمی روم که بیایی
کناره پنجره هرشب نشسته ام که ببینم
فروغ صورت ماهت نمی روم که بیایی
جابر ترمک
بازدید امروز : 4,558 | بازدید دیروز : 6,651 | بازدید کل : 122,952,718
logo-samandehi