ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



خوردن سیب فقط علت تبعیـــــــــــــــــــدم نیست

بی قرار تو در این شهـــــــــــر پریشان شده است 
پشت مژگان تو محکــــــــــوم به زندان شده است

 

آه ..... پیغمبر من! معجــــــــــــــــزه ای لازم نیست 
کشته ی عشق توعمـریست مسلمان شده است


حال من همچــــــو غریبی است که در نیمه ی راه 
هدف حملـــــــــــــــــه ی گرگان بیابان شده است


شمس من دربدر این همـــــــــــــــــه مولانا نیست 
او برای دل من وارد عرفان شـــــــــــــــــــده است


مانده ام در حســــــــــــــــــــــــــــد کور برادرهایم 
بعد من قحطی دل قسمت کنعــــــــان شده است


خوردن سیب فقط علت تبعیـــــــــــــــــــدم نیست 
پشت این قصه گناهی است که کتمان شده است


قرنها می گذرد سیب که خـــــــــــــــــوردم ، لبخند 
سبب طرد من از روضـــــــــه ی رضوان شده است


عشق انگیــــــــــــزه ی خوبی است که باور بکنی 
لای موهای پریشـــــــــــــــان تو پنهان شده است

جابر ترمک

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1394/2/27 در ساعت : 12:40:44   |  تعداد مشاهده این شعر :  1005


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

شبنم فرضی زاده
1394/3/22 در ساعت : 13:33:42
کارهای زیبایت را دوست دارم جناب ترمک
شاعر بمانی
جابر ترمک
1394/3/22 در ساعت : 13:36:31
درود خواهر گرامی
از لطف و عنایتی که می فرمائید سپاسگزارم
درود
در شهر ما نگاه خدا جور دیگریست
احساس بی ریای شما جور دیگریست
یک شب بیا که آینه ها را عوض کنیم
محراب ها برای دعا جور دیگریست
در مسجد نگاه تو شرط نماز هم
در سجده گاه اهل صفا جور دیگریست
پشت سکوت آینه ها عشق را ببین
اینجا سکوت آینه ها جور دیگریست
اینجا خدای ما به غزل حرف می زند
اصلن خدای ما بخدا جور دیگریست
جابر ترمک
رضا محمدصالحی
1394/2/27 در ساعت : 15:43:1
پشت این قصه گناهی است که کتمان شده است


لبخند.....

سلام استاد

درود بر شما
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 22:56:54
تقدیم نگاه ارزشمند شما جناب محمد صالحی عزیز
ضمنن من شاگردی بیش نیستم
یک عمر من شنیــده ام از این کلاغ ها
بیهوده است هم نفسی با چــــراغ ها
در من بگرد و خاطره ات را مــــــرور کن
در امتداد جاده و در کــــــــــوچه باغ ها
تکثیر کن نگاه مــــــــرا در خودت نترس
من از تبار دردم و از نســـــــــل داغ ها
درد مرا از از همه آئینه هـــــــــا بپرس
هرگز نبوده آینه مـــــــــــــوی دماغ ها
این زاغ ها به لاشه ی مردار دلخوشند
حالم گرفته چهـــــره ی بد بوی زاغ ها
جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 16:16:28
درود جناب محمد صالحی عزیز
سپاس
و عرض ارادت
درود
محمدمهدی عبدالهی
1394/2/28 در ساعت : 23:49:3
سلام و عرض ادب استاد ترمك عزيز
درود بر شما
بسيار زيبا سروديد
لذت بردم
شاعرانه هايتان مستدام استاد عزيز
جابر ترمک
1394/2/29 در ساعت : 1:26:29
درود بر شما جناب عبدالهی عزیز

از لطف و امعان نظرتون سپاسگزارم
تقدیم به حضور همیشگی تان :

مثل یک صاعقه که می غرد نیمه شب اتفاق می افتم

بس که با عشق غیبتم کردی از نگاه اتاق می افتم



توی گرمای تند تابستان که هوای اتاق دم کرده

تو پر از شرجی غزلهامی من هم از اشتیاق می افتم



انعکاس درخشش رویت توی آئینه گرم می گیری

سایه ات میشوم کنار حرم بر حریم رواق می افتم



مثل بغض کباب بر آتش اشتها آوری نمی فهمی

که من از دست مهربانی تو توی عمق اجاق می افتم



پاسبان فال گوش دردم نیست ، کوچه در من همیشه بن بست است

خواب معمار زندگی وقتی که به چاه فراق می افتم



حال کنعان بدون من خوب است ؟ داغ من روی دست یعقوب است ؟

چه خبر از قبیله بنیامین من که دارم محاق می افتم



گرگ وقتی که متهم بشود هیچ جنبنده ای برادر نیست

لحظه ای احتیاط کن دارم توی یک باتلاق می افتم



هفت سال سیاه در پیش است باز هم خوشه های گندم خشک

روی هم جمع می کنم خود را باز از انطباق می افتم



سیب از دست شاخه می افتد تازه این اتهام جاذبه است

هیچکس مستحق کیفر نیست من خودم اتفاق می افتم

جابر ترمک
محمد یزدانی جندقی
1394/2/27 در ساعت : 17:20:47
سلام جناب استاد جابر ترمک
شاعر گرانمایه منتقد ادبی
شمس من دربدر این همـــــــــــــــــه مولانا نیست
او برای دل من وارد عرفان شـــــــــــــــــــده است
جابر ترمک
شیوه ی منحصر به فرد حضرت عالی در وبلاگ نویسی ادبیات فاخر و به روز به علاوه جریان شناسی ادبی و قلم نقد ونظرات ارزشمندتان برای این شاگرد کوچک فرصتی به غنیمت است سپاس
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 22:43:59
استاد عزیز و. ارجمندم
حضورتان مایه فخر و نگاهتان ذره نوازی است
قلمتان گوهری از بلاغت زبان و اندیشه تان از فصاحت بیان حاکی است
به پاس حضور ارزشمندتان این غزل بکر تازه متولد شده را تقدیمتان می کنم :
دلم همین که بگیرد سکوت من غزل است
جنون و مستی و راز هبوط من غزل است
اگر به مسجد چشمت نماز بگذارم
به وصف چشم سیاهت قنوت من غزل است
خدای من تویی ای شاه بیت خوبی ها
نقابدار رخ شاه توت من غزل است
از آن زمان که دلم را ربودی از سر شوق
همیشه نغمه ی ناز فلوت من غزل است
همیشه پشت غزلهای من دلم گیر است
دلم همین که بگیرد سکوت من غزل است
جابر ترمک
شبنم فرضی زاده
1394/2/31 در ساعت : 11:27:43
عشق انگیــــــــــــزه ی خوبی است که باور بکنی
لای موهای پریشـــــــــــــــان تو پنهان شده است
جابر ترمک
1394/2/31 در ساعت : 13:11:26
خواهر گرامی و ارجمند
بانو فرضی زاده
حضور ارجمندتان را در این صفحه گرامی می دارم و برایتان روزهایی لبریز از شعر را آرزومندم :
به پاس حضورتان:
بازهم قربانی یک خوشه گندم می شوم
تازگی دارم خوراک حرف مردم می شوم
سرنوشت جاده ی بن بست را حس می کنم
جاده در من گم شدو من در غزل گم می شوم
جای پاهای غزل در شهر باران بهتر است
من همان شعرم که در باران تجسم می شوم
نازبانوی غزلهای بظاهر ساده ام
من به هر لبخند تو غرق تبسم می شوم
شمس من پرواز را با من تبانی کرده است
موج بر می دارم از عرفان تلاطم می شوم
سهم من دریای طوفان خیز چشمان شماست
سالها دارم در این دریای غم گم می شوم
جابر ترمک
محمود کریمی‌نیا (کریما)
1394/2/27 در ساعت : 18:53:26
بذر عشقی که پراکنده شد از شعر خوش ات

باغ کم حاصل دل پر گل وریحان شده است
********
درود وسپاس حضرت شاعر-

لذّت بردم.
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 22:47:10
درود بر شما برادر ارزشمندم جناب کریمی بزرگوار
ریزه خوار خوان گسترده ی عشقم و جنیبت کش رهوار سخن شاه بیت تان نیز نقش زرینی است در این صفحه کلکتان پر دوام اندیشه تان پر قوام
به پاس حضورتان در این صفحه :
چشمان تو بالا ترین ترفند شاعر بود
وقتی غزل زیبا ترین شعر معاصر بود
وقتی مسیر چشمهایت تا خدا می رفت
با هر نگاهت کاروانی دل مسافر بود
باران که می آمد پرستو می شدم حتا
تقدیر من در بال مرغان مهاجر بود
یک شهر در من خرد میشد آتشم میزد
یک چشم در من دائمن انگار عابر بود
آنشب که من قربانی چشمان تو بودم
قاتل عزیزم در محل جرم حاضر بود
آنقدر مظلومانه با هر بیت می مردم
تصویر روشن ، آلت قتاله ظاهر بود
با قاتل خود سالها همسایگی کردم
قاضی فقط فهمید او با من مجاور بود
دردم که میگیرد کفن را باز می پوشم
این سرنوشت شاعری مانند جابر بود
جابر ترمک
محمد توحیدی چافی
1394/2/27 در ساعت : 15:6:48
خوردن سیب فقط علت تبعیـــــــــــــــــــدم نیست
پشت این قصه گناهی است که کتمان شده است

درودتان ...مصداق بارز سهل و ممتنع !
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 16:17:38
درود و سپاس جناب توحیدی عزیز و ارجمند

ممنونم از لطف حضور و حسن نظرتان
تقدیم شما
در مسیر سکوت و تنهایی ناگهان می رسم به درد خودم
قصه طی می کنم همیشه ته داستان می رسم به درد خودم
بارها در خودم شکسته شدم پیله کردم چقدر خسته شدم
ظاهرن پای بند تکرارم ناتوان می رسم به درد خودم
هرکه در من دو ساعتی گل کرد طمع غارت و چپاول کرد
مطمئنم که وقت برگشتن بی گمان می رسم به درد خودم
ظاهرن دوستی نباید کرد عشق آتشفشان بی رحمی است
گوشه های دلم پر از زخم است هر زمان می رسم به درد خودم
جمله ات ناتمام می ماند « دوستت دا ...» نمی کنم باور
سالها می شود که از پشت هیجان میرسم به درد خودم
خواستم سایه ی سرم باشی تا ابد بیت آخرم باشی
در خیالات خام خود بعد از صرف نان میرسم به درد خودم
جابر ترمک
سید علمدار ابوطالبی نژاد
1394/2/27 در ساعت : 19:14:50
سلام آقای ترمک عزیز
بسیارزیبا وبدیع سروده اید .لذت بردم
ابیات همه بیت الغزلند
سربلندباشی شاعر
جابر ترمک
1394/2/27 در ساعت : 22:50:55
همواره مخلص سادات اصیل و واقعی هستم
درود بزرگوار
نفس تان گرم عشق
و رویایتان جزم عشق
ممنونم از حضور سیالتان
تقدیم شما
زمانی که بیت الغزل می شوی
تو در ذهن قلبم فرو می روی
من از لحظه های تو پر می شوم
تو در لحظه هایم فقط می دوی
پر از قافیه می شود شعر من
ترا می نویسم به حرف روی
به هر بیت با تو قدم می زنم
پر از حال عرفانی و معنوی
غزل با تو تکمیل تر می شود
غزل با وجود تو گردد قوی
نفس می کشی بر تن واژه ها
مرا کرده ای در غزل منزوی
چنان سخت درهم گره خورده ایم
که عینن دوتا مصرع مثنوی
جابر ترمک
بازدید امروز : 5,064 | بازدید دیروز : 6,651 | بازدید کل : 122,953,224
logo-samandehi