ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



غزل

شأن گل بالا تر از احساس بی مقدار هاست
سرنوشت آسمان در چنگ چوب دارهاست

من همان خاکستر سردم که از تقدیر نحس 
کار هر روزم فقط افتادن از سیگارهاست

عشق می خواهی بفرما در غزل هایم ببین
این نسیم بی قرار رقص گندم زارهاست

لای موهای تو من مقصود را گم کرده ام 
شب همیشه نزد من آبستن از کفتارهاست

سینه ام را با غزل آئینه کاری می کنم 
تا بفهمی عشق من پاکیزه از پندارهاست

مردم این شهر خیلی بد قضاوت می کنند 
ساده باشی جای تو یک عمر در آوارهاست

باد را چون سوره ی انجیر باور می کنند 
جنگل بی حاشیه در معرض رگبارهاست

خوب دقت کن مرا یک روز باور می کنی 
سهم من از شهر چشمان شما دیوار هاست
جابر ترمک

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1394/2/22 در ساعت : 17:47:54   |  تعداد مشاهده این شعر :  872


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمد یزدانی جندقی
1394/2/22 در ساعت : 18:29:43
سلام و عرض ادب غزل پرداز چیره دست
جناب استاد جابر ترمک
من همان خاکستر سردم که از تقدیر نحس
کار هر روزم فقط افتادن از سیگارهاست
جابر ترمک
غزل های سرشار از شور و شیدایی جابر ترمک زبانزد است به قول روانشاد دکتر حسین منزوی :
"تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می گذارم که قلم پر شود از شیدایی "
در مرور هر غزل حضرت عالی نیز شور وشیدایی سر ریز و قابل دریافت است
زیباست زیباست زیباست
پیروز و پاینده باشید
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:2:52
به پاس نوازش حضرتعالی این غزل رو تقدیمتان می کنم
جهان بر مراد کسانی ست که
غریبانه از عشق دم می زنند
کسانی که دنیایشان کوچک است
و در آسمانها قدم می زنند

جهان بر مراد کسانی ست که
پرستو صفت بال و پر می زنند
لطیف اند و با کلک احساس شان
به روی بدی ها قلم می زنند

هم آنان که از جنس ابریشمند
و در پای هر صخره آویشن اند
و تقدیر آئینه را روز و شب
فقط با اشاره رقم می زنند

هم آنان که با سایه همسایه اند
عطش را غریبانه دل می دهند
و زیباترین صبح را با غزل
در آغوش شبنم قدم می زنند

جهان محور آزمون است و بس
تمام دلم غرق خون است و بس
(( کسانی که از عشق دم می زنند
چرا بین ما را بهم می زنند ))
جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/22 در ساعت : 22:31:38
درود استاد عزیز جناب یزدانی جندقی
از لطف و بزرگواری حضرتعالی بی نهایت سپاسگزارم شاگردانه در محضر شما بزرگواران می آموزم و خدای منان را شاکرم که مورد تفقد حضرتعالی قرار گرفت
بازهم درود
محمدمهدی عبدالهی
1394/2/22 در ساعت : 22:23:7
سلام و عرض ادب جناب ترمك عزيز
درود بر شما
جابر ترمک
1394/2/22 در ساعت : 22:41:18
درود جناب عبدالهی عزیز و ارجمند همراه همیشگی
از لطف و بزرگواریتان سپاسگزارم
در ضمن التماس دعا دارم بزرگوار
درود
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:6:1
جناب عبدالهی عزیز یاور همیشه همراه
تو این روز بسیار عزیز التماس دعا دارم
به پاس حضور ارزشمندتون
مرد باشی چه سخت می فهمی که چرا آسمان نمی خندد
بعد یک عمر در خودت بودن بغض راه گلوت می بندد
در خودت بغض می کنی گاهی گریه ات را چه خوب می خندی
مردم از سایه ات گریزانند عشق در سینه ی تو می گندد
می شوی یک مترسک چوبی درد جالیز را نمی فهمی
بوته ها هم به پات می پیچند باغبان هم ترا نمی فهمد
چقَدَر سخت می شود وقتی که بفهمی دلت پر از شعر است
و بفهمی که در غزل حتا پاسبان هم ترا نمی فهمد
از خودم از تمام غیر خودم ، بارها خوردم و کلافه شدم
فکر کن در حراج نامردی ، بی نیازی رواج خواهد یافت
آنقدر خسته ام که میخواهم ، روی خنده گلن گدن بکشم
روزگاری دوباره مردی با حکم قاضی رواج خواهد یافت
با هیاهوی درد آمده ام ، آسمان هم همیشه آبی نیست
گاه در خود تنیده ای بی خود ، که برای تو اضطرابی نیست
لگدی بد به پهلویت بخورد ، تازه مفهوم درد می فهمی
کوزه گرهای شهر می فهمند ، که در این کوزه رد آبی نیست
گاه باید کمی غلط بروی ، تا بدانی که سایه ات خشک است
و بدانی که مرگ در ذهنت ، لهجه اش با لبت شرابی نیست
دوستان دشمنان پنهانند دشمنی هم هنر نمی خواهد
عشق یک قلب صاف می خواهد که در آغوش هر کتابی نیست
بنشین این تفنگها خالیست ، شان دریا غروب ، واویلاست
در مرامی که جز محبت نیست ، ظن بد هم بجز عذابی نیست
مرزها غرق سیم پر خارند ، جبهه های نگاه هم تنگ است
دل شکستن هنر نمی خواهد ، عشق گاهی بجز لعابی نیست
شعر یعنی همین که میخواهی ، باخودت ساعتی قدم بزنی
حس کنی در میان آدم ها جای تو توی هیچ قابی نیست
جابر ترمک
حسین وفا
1394/2/24 در ساعت : 2:10:35
بسیار زیبا ...
سلام و سپاس استاد ترمک
مهمان عزل نابتان شدم
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:35:11
به پاس حضور ارزشمندتون تقدیم شما
چهار پاره
فکرم به قدو قامتتان قد نمی دهد
یعنی همیشه پیش شما کم میاورم
باور نکن دوباره قسم های شهر را
من صد دلیل وشاهد و آدم می آورم

بانو تمام قصه من چشمهای توست
لطفن بایست پشت نگاهم جسارتن
من مدتیست منتظر یک تلنگرم
کارم شده حماسه ی مانا رقم زدن

من از بد نگاه تو انگور میشوم
هرچند نذر چشم سیاه تو گندم است
من می وزم به خلوت موی سیاهتان
سهم من از کتاب غزل درد مردم است

من شعر را به حرمت چشم تو می چشم
تا احترام شعرو غزل با نمک شود
یعنی تمام درد غزلهای ساده ام
با حس چشم های شما مشترک شود

ساحل همیشه مثل نگاه تو امن نیست
دریا پر است از خطر موج های بد
بی بادبان توعازم دریا نشو عزیز
عاقل که بی گدار به دریا نمی زند

جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/24 در ساعت : 11:7:20
درود بر شما جناب وفا گرامی
شاگردی خرد بیش نیستم سپاسگزارم
خلیل ذکاوت
1394/3/3 در ساعت : 10:6:22
سلام
بهره بردم
احسنت
آفرین
دست مریزاد
جابر ترمک
1394/3/4 در ساعت : 15:34:58
به به استاد بی نظیر م جناب ذکاوت بزرگ
ممنونم از لطف و بزرگواری تان بزرگوار کمی دورتر مهمان شهر شاعر پرورتان و دوستان شاعرم بودو
اولین نکته ای که بلافاصله از تریبون آنجا گلایه کردم عدم حضور حضرتعالی بود عرض کردم لامرد را با استاد خلیل ذکاوت می شناسم . اما افسوس شاگردتان سعادت زیارتتان را نداشت
از لطف و حسن ظن تان سپاسمندم
از حنجره ام شراب بر می خیزد
صد پرسش بی جواب بر می خیزد
هرکس به دل خرابه ام بنشیند
من مطمئنم خراب بر می خیزد
جابر ترمک
علی اکبر مقدم
1394/2/26 در ساعت : 5:54:25
سلام
بسیار زیبا بود
همه بیت ها یش
خیلی لذت بردم
درود بر شما و طبع لطیفتان
و سپاس ازینکه منت نهادید و دفتر حقیرم را خواندید ومهمانم شدید
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:38:23
به پاس حضور ارزشمندتون در این صفحه
لبت گل کرده زیر بوسه ی مهمـــــــان چشمانت
خزر می رقصــــــد اما بر تن گیـــــــلان چشمانت

تمنای نگاهت را غـــــــــــــــزال صخره می فهمد
پلنگ وحشی ام روحم شــــده حیران چشمانت

هلال پلکتان با سایه روشن هـــــــــــای نارنجی
کمربندی کشیــــــــــــده دور لاهیجان چشمانت

غزل باران دشتی سبـزه از پیشانی ات پیداست
هنر افتاده در دنیای ســـــــــــــرگردان چشمانت

نگاهم باش،ماهم باش بانو تکیــــــه گاهم باش
نفس می گیرد از اشعــــــــار برگردان چشمانت

سکوتم سایه ی بغض است هرجامیروی شعرم
اگر آدم نمی خواهی منم انســــــــان چشمانت

جوان رودم فقط در بستـــــــــــر دریاچه می ریزم
جهان را می دهم تا حس کنم تهـــران چشمانت

خرابم کن کـــــــــــــه از ویرانی ام آباد می گردد
خراب آباد قلبی که شـــــــــــده ویران چشمانت

بخوابان شاخه ی انگور احســـــاسم شرابم کن
که از دردم بسوزانـــــــــــم تن سوزان چشمانت

نگاهم کن نگاهم کــــــــــــــــن نگاهی آشنا اما
مرا دیوانه کن دیوانه ی خنــــــــــــدان چشمانت
جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 11:57:27
درود جناب مقدم عزیز

ممنونم از لطف و نظر حضرتعالی

بزرگواری فرمودید

در اولین فرصت پیام میذارم براتون

روزهایتان لبریز عشق
در مسیر سکوت و تنهایی ناگهان می رسم به درد خودم
قصه طی می کنم همیشه ته داستان می رسم به درد خودم
بارها در خودم شکسته شدم پیله کردم چقدر خسته شدم
ظاهرن پای بند تکرارم ناتوان می رسم به درد خودم
هرکه در من دو ساعتی گل کرد طمع غارت و چپاول کرد
مطمئنم که وقت برگشتن بی گمان می رسم به درد خودم
ظاهرن دوستی نباید کرد عشق آتشفشان بی رحمی است
گوشه های دلم پر از زخم است هر زمان می رسم به درد خودم
جمله ات ناتمام می ماند « دوستت دا ...» نمی کنم باور
سالها می شود که از پشت هیجان میرسم به درد خودم
خواستم سایه ی سرم باشی تا ابد بیت آخرم باشی
در خیالات خام خود بعد از صرف نان میرسم به درد خودم
جابر ترمک
وحیده افضلی
1394/2/23 در ساعت : 2:26:53
احسنت......
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:32:1
خواهر گرانقدرم بانو وحیده ی افضلی شاعر توانا و ارزشی
به پاس حضور گرامی تان در صفحه ی من
غزل مثنوی به دوستان شهیدم
از من نخواه بعــــــــد تو عادت کنم به شعر
بی تو چگونه عــــــرض ارادت کنم به شعر
من با نگاه پاک شمــــــــــــــــا خو گرفته ام
بگذار با تو فکر سعادت کنـــــــــــم به شعر
دنیا حسود و شعر حسود و غـــــزل حسود
باید دوباره قصد حسادت کنـــــــــم به شعر
طعم نگاه پاک تو از جنس نافلــــــــــه ست
پلکت به هم نزن که عبادت کنم به شعر
در جنگ تن به تن غزلم کشتـــــه می شود
با هر ردیف خستـــــــه عیادت کنـم به شعر
****
احساس مثنوی به رجــــــــــز می کشد مرا
چشمان غم گرفتــــــــــه به بزمی کشد مرا
از درد های زخمـــــــــــــــــی شعرم کلافه ام
کی گفته ســـــــــــر سپرده ی دارالخلافه ام
بار هزار فصل خــــــــــــــــزان بر تن من است
در من همیشه شمـــع نگاه تو روشن است
در معرض سمـــــــــــــــوم زمستانم ای عزیز
یک عمر در نگـــــــــــــــــاه تو زندانم ای عزیز
روحـــــــــــــم درون مثنوی آتش گرفته است
گرگ قبیله چلــــــــــــــه از آرش گرفته است
درگیر ماجـــــــــــــــــــــــــرای نیستان آتشم
عرفان خلسه را به سر شـــــانه می کشم
وقتی جواب مسئله هاجــز سکوت نیست
طاعون شهر من سببش عنکبوت نیست
تا کی برای زخم تو مرهـــــــــــــــــم بیاورم
تا کی به پیش جغد شبت کـــــــــم بیاورم
***
هر شب به فتنه های تو اغفــال می شوم
روزی هزار مرتبه اشغـــــــــــــــال می شوم
با هر غزل که از قلمم شعلـــــــه می کشد
تا انتهای آینه دنبــــــــــــــــــــــال می شوم
****
اصلن همیشه جرم من خسته سیب نیست
یوسف همیشه نزد زلیخـــــــا غریب نیست
خوابانده ای شـــــــراب بیفتم به شعرهات ؟
عیسا همیشه مستحق این صلیب نیست
***
حالا که می روی شب ما را به هـــــــم نریز
گلخنده های بر لب ما را به هـــــــــــــم نریز
با یک غزل همیشــــــه به پایان نمی رسی
ترکیب می کنم غزلـــــــــــم را به بی کسی
پایان من به درد رقـــــــــــــم می خورد عزیز
روی تن سپیده قلــــــــــــــم می خورد عزیز

در التهاب زوزه ی خمپاره ها ی مست
وقتی غزل به روی لب عشق می نشست
وقتی بهار بود و تب آتش جنون
من بودم و تو بودی و یک فرق غرق خون
دست هزار آینه در من شکفته بود
یک موج خسته روی تن آب خفته بود
پروانه ها ی غم زده آتش گرفته اند
بغض از گلوی سرخ سیاوش گرفته اند
وقتی قفس برای تو با آسمان یکیست
درد هوای خستگی هردومان یکیست
دشمن دوباره روی تو خنجر گرفته است
شمشیر دوست پشت تو لنگر گرفته است
امشب بیا برای دل خسته ام بخوان
بانگ اذان عشق به گلدسته ام بخوان
یا لا اقل برای نگاهی ترانــــــــــــــــــــــه خیز
عطر غزل دوباره بر این شــــــــــــــانه ها بریز
****
امشب بدون دیدن ماهــــــــــــم غروب شد
غربت گرفته است نگاهـــــــــــم غروب شد
بی ادعا به حرمت چشم سیــــــــــــاهتان
دل مانده پشت روز سیـاهـــــم غروب شد
سنگ مــــــزار عاشق تو نذر سیب نیست
آتش گرفته خرمن کاهـــــــــــم غروب شــد
عمری نگاه آینــــــــــــــــه در انتظار توست
رویای مانده بر سرراهـــــــــــــم غروب شد
آهسته تر بیا که دلم مانــــــــــده پشت در
ایندفعه هم بدون تو،ماهـــــــــم غروب شد
جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/24 در ساعت : 11:6:3
درود و سپاس بانو افضلی عزیز
علی اکبر مقدم
1394/2/26 در ساعت : 6:45:37
خصوصی
سلام بر استاد ترمک
اگر تمایلی بود به حقیر پیامکی با ذکر نام بزنید تا شماره حضرتتان را داشته باشم
09153236448
رضا محمدصالحی
1394/2/22 در ساعت : 18:47:53
سینه ام را با غزل آئینه کاری می کنم
تا بفهمی عشق من پاکیزه از پندارهاست

سلام استاد ترمک عزیز

دست مریزاد ... خوشحالم باز هم از شما می خوانم
جابر ترمک
1394/2/22 در ساعت : 22:32:47
درود جناب محمد صالحی عزیز
لطف همیشگی تان را می ستایم سپاس
من نیز خوشحالم که در کنار بزرگان شاگردی می کنم
بازهم درود
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:4:9
جناب محمد صالحی عزیز
به پاس لطف و بزرگواری تان
درست از وسط مرز عشق رد می شد
ستاره ای که به چشم شما رصد می شد

زمین و زهره و ناهید و تیر و اورانوس
یکی یکی بغل چشم هات رد می شد

عجب تناسب تصویر آسمان بخشی
قشنگ مثل نگاهت که شعله زد می شد

شبیه ماه که خورشید در تنش جاریست
و کهکشان جلو تو تمام قد می شد

میان این همه تصویر شاعرانه ی من
دلم مسیر نگاه تو را بلد می شد

جابر ترمک
زهرا شعبانی
1394/2/25 در ساعت : 18:12:23
بسیار زیبا
احسنت بر شما...
جابر ترمک
1394/2/26 در ساعت : 12:36:49
خواهر گرامی و ارجمندم
به پاس حضور ارزشمندتان
دارم دوباره پیش شما کم می آورم
حتا برای زخم تو مرهم می آورم

آنقدر خسته ام که در این روزهای سخت
با گریه ام ادله ی محکم می آورم

از عمق چشم مست شقایق سپیده دم
بر گونه های خیس تو شبنم می آورم

پردیس سهم تو غم آئینه مال من
من از سکوت آینه زمزم می آورم

با یک نگاه ساده و با آه خسته ام
من این قبیله را به جهنم می آورم

ای قوم از نگاه شما خرد و خسته ام
دارم دوباره شعر مجسم می آورم

پائیز فصل ممتد این باغ مرده است
شاید هوای ماه محرم می آورم

از بس که پشت حضرت آدم شکسته اید
از نو به سمت آینه آدم می آورم

جابر ترمک
جابر ترمک
1394/2/25 در ساعت : 18:25:22
درود بر شما بانوی گرامی
از لطف حضور و حسن نظرتان سپاسمندم
روزهایتان لبریز عشق
بازدید امروز : 4,570 | بازدید دیروز : 6,651 | بازدید کل : 122,952,730
logo-samandehi