باز باید آسمانت را به یاغی ها دهم
تشنه ام طعم لبانت را به ساقی ها دهم
عاشقت هستم ولیکن بی محلی می کنم
تا خیال عشق ورزی را به باقی ها دهم
می روم اما نگاهم را به راهت بسته ام
تا تمام راه را دست تلاقی ها دهم
فلسفه، از عشق می ترسد تو را رد می کند
می روم این فتنه را دست رواقی ها دهم
شهر دارد در هوایت سخت ابری می شود
باید این حس را به خواب کوچه باغی ها دهم
عقل با طفل خیالت عشق بازی می کند
طفل را باید به دامان اقاقی ها دهم
از فرات چشم تو انکار می نوشم ولی...
حیف اگر این دجله را دست عراقی ها دهم
طایفه، دربند تقدیرند و طردت می کنند
من نمی خواهم تو را تحویل یاغی ها دهم!
راشین گوهرشاهی
.
تاریخ ارسال :
1394/2/22 در ساعت : 12:2:43
| تعداد مشاهده این شعر :
1423
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.