در کتابی مُبین خوانده بودم، که چه ها می رود بر سرِ من
در کتابی مبین... آه! اما آن چه خواندم نشد باورِ من
بوی تو، بوی خوبِ تو را داشت؛ عَذْبِ آمیخته با عذابت
لطفِ آمیخته با عتابت، خطِّ لعن تو در دفتر من
سهم من شد فراق و صبوری ،گریه می گیرد از حالِ خویشم
شعله زادِ نگاهِ تو بودم، مِهر تو سوخت بال و پر من
غیرتِ عشق با من چه ها کرد! پیش غیر تو سَر خَم نکردم
شش جهت؛ دام ...، اما نمی دید، جز خیال تو، چشمِ تَرِ من
جامِ شاهی به بارِ برادر، خود نهادی که پیش ات بماند
جام یوسف میانِ جوالم؟ من ندُزدیدَمَش، سرورِ من !
نطعِ شطرنج را گستراندی، مهره ها را مقابل نشاندی
عشق، قربانیِ تازه می خواست، ای فدایت دل کافر من!
گاهگاهی برآشفتم امّا، حرفِ کُفرانه ننهفتم اما
با همه از تو بد گفتم اما؛ تا تو باشی فقط دلبر من
هیچ کس مثل من عاشقت نیست، هیچ دل چون دل من مبادا ! ...
تاریخ ارسال :
1393/12/24 در ساعت : 8:2:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1073
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.