تو يك پرنده ي مشكوكي...كه كوه ها همه از سنگند
چه واقعيت غمگيني ، همه براي تو دلتنگند
در ايستگاه قطار بعد، قطار بعد نمي آيد
كسي نرفته كه برگردد نشانه ها همه نيرنگند
در اين اتاق فراوان است صداي پرپر طوطي ها
چه بال هاي قشنگي كه كلاغ ريخته در رنگند
مخالفند همه با من سرم ، دلم ،بدنم ء،فكرم
مرا درست نمي فهمند كه با خيال تو مي جنگند
دوباره آخر اسفند است كسي به فكر زمستان نيست
وحق به جانب آن هايي ست كه با بهار هماهنگند