باورم نیست که گل را به فروشی به خسی
عشق را خوار کنی با لحظات هوسی
چشم می دید و دلم پرده ی کتمان می زد
مانده بودم که به دادم برسی یا نرسی
بتمنای تو آزادی و پروازم سوخت
شدم از مدح و ثنای تو اسیر قفسی
من به امید تو هر فاصله را طی کردم
تو ولی ساده مرا دور زدی در نفسی
با تو بودن اثر و عاقبتی داشت عقیم
چه عمل کرد خطایی چه تلاش عبثی
وای من وای تو ای رنگ سراسر فریاد
کیست تا بشنود از گوش تو بانگ جرسی
رغبتی نیست که بر سفره ی تو بنشینم
تو سزاوار همان نیش و هجوم مگسی