نیما کجاست داروگی را صدا کند
در دشت گرگسال سگی را صدا کند
جانم سعید ! بغض فروخورده ی نمک
بر زخم شور خاطره ای ریخت نم نمک
زرتشت در حوالی تان زار می زند
صحرا دلی دوباره به نیزار می زند
( گیرم که سرمه بازی چشمش حرام شد
پیمانه واژگون شده ، سال جذام شد
گیرم خطی ز فاصله افتاد توی آب
یک جاده بین چشم و دلم کرد انقلاب
این سر بدون زلف دوتا ، چین پر شکن
این سر تکیده ، خسته ، خراشیده در مهن
ابرو خسیده ، چشم پلاسیده ، روی خشک
آهوی تیر خورده ی افسانه های مشک
گیرم سری چنین که پسندیده ، پیشکش !
کور و کر و کچل شده ای دیده ... پیشکش !
بر باد می برند سری را که سر سری ست
هر چند شعر زخم لبش آذری _ دری ست ....
.................................................
یاشا وحید جان....دوغوردان یاشا