این برف که در گوش آسمان خوابیده
تا بزنم به جاپای رهگذری بی حواس
عشق را چون کیسه ای هر روز
کولی وحشی بی نزاکتی هستم که خواب را می کشد
و رابطه را می کشد
به انظار واکس زده ی عموم …
آنها که هر صبح ردایشان را
زنبیلشان را
دسته چکشان را
در بیتابی عجیب بی خویشی
پهن می کنند بر دوش صبحگاهی
زنگی با کلاسی ، که معدل اجتماعی شان
آغشته ی هیچ پشگلی نیست …
روی شانه هایم
از قرص نانی دزدی سفره خانه ای ساخته ام
نصف دیگر اما مخمر روزگار دلسردیست
وقتی حتی گرگی نیست
که خاطراتت را بدرد
یا شمعدان های نقره ای
که پدری مقدس ببخشند
به دست های از پینه زاری .
کافه چی ، گربه ها را بیشتر از من دوست دارد
چه تفاوتی بین سطلی از زباله
با مردی که جای نوک – گنحشک هاست
با مندرس بلندی که باران می باراند
اهواز می تکاند .
کسی که چکمه هایش گیلاس
انگشت هایش
مار های چشم تیله ای باغ های مصری اند
در بخار آبی کافه سر می خورد
آنطرف
قلب های سرخ پوشالی ست ، خرس های بی دندان
اینطرف
رد قرمزی از چاقویی پنهان
و ولگرد جو گندمی حواس پرتی
که دگمه های مشروطه اش را می بندد
و کیسه های گمنام را
تا نزدیکترین سرد خانه مشایعت می کند
بند آخر
برف ایستاده
و گوزنی تیر خورده
دوستت دارم های اتفاقی اش را
سم می تکاند .
www.sherastan.ir
ولنتاین 93