دل به ياد روي او هر لحظه دارد صد نوا
در خم گيسوي او مانده اسير و مبتلا
در پي اش هر سو شتابانم به هر کوي و ديار
هم از او جويم نشان از هر کسي در هر کجا
هر کجا پا مي نهم در باغ و شارستان و کوه
نقش رويش در خيالستان جان آيد مرا
باز يابد جان نو هر کو فکنده رخت تن
بوي دلجويش اگر پيچد در اين بوم و سرا
باز بايد راه تا انباز باشم با نگار
جز تنم کو حاجبي بين من و آن مه لقا
نيست در گوش دلم جز نغمه دلجوي او
مي شتابم زي که او هر دم مرا خواند فرا
هر کسي جانش اگر يابد ز مهري روشني
جان من از چارده خور يافته نور و سنا
مُهري از مِهر محمد (ص) نقش بسته بر دلم
از فروغ مهر او گرديده جانم پر صفا
زهره زهرا علي مرتضي زوج کريم
بعد احمد مرد و زن دارد به آنان اقتدا
مجتبي آن سبز پوش صبر و صلح و ساختن
شد براي حفظ مکتب ظلم ها بر او روا
سرور آزادگان سلطان مظلومان حسين
رهروان را پرچم خونين او شد رهنما
در عبادت سيد سجاد و باقر در علوم
نهر حکمت جعفر صادق امام اوليا
کاظم آن کاو با يد بيضاي دانش چون کليم
ريخت بر هم کاخ فرعون زمان را بي عصا
برده دل از عاشقان مانده خجل نزدش بتان
مهر رخشان خراسان مهتر خوبان رضا
در سخا و جود و تقوي چون جواد بن الرضا
همچو هادي گنج عرفان نيست در ارض و سما
عسکري کان کرم همچون صدف پرورده است
گوهري را در کنارش تا برافرازد لوا
حجة الله قائم بالحق امام مؤمنان
نام او نام محمد ناشر دين خدا
نقش از آن قامت ندارد گر اذان و قامتت
هر چه آري جمله سالوس است از صوم و صلا
گر به شوق زلف او شاعر بيابان گرد شد
گو تحمل کن فراق ار وصل مي بايد تورا
شد پژوهنده چو يعقوب از دو ديده نا اميد
بسکه خون باريده است از هجر پور مصطفا
9/12/1371 مشهد