عصرها بهانه ی دوست داشتن است
وقتی در تب و تاب شعرم
ولی از خستگی چیز قابل داری
برای گفتن ات ندارم
عصرها می رسم به خانه ی تنهایی ام
تو را می بینم
تو را لمس می کنم
تو را...
و هی مدام با شراب خوبی ات مست می شوم
تو می آیی مثل باران
و بوی خوبت در هوا پخش می شود
تو می آیی بی توقع
ولی با همین بهانه ها
بوی خوبت را پاس می دارم