ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



تحلیلی بر شعر ی که دکتر محمدعلی رامین در زندان آلمان سرود

تحلیلی بر شعر " از ما به خوزستان سلام " سروده دکتر محمدعلی رامین در زندان آلمان
تاریخ سرودن شعر : چهاردهم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد شصت ویک
 
( 1 )

مرد جوان مجروح و مصدوم گوشه ی سلول نشسته و در ذهنش آرام و قرار ندارد. در زندان یک کشور بیگانه، دور از زن و بچه خردسالش و در حالی که درد شدیدی سراسر بدن مجروح او را فراگرفته است، غرق تفکر در شرایط تاریخی روزگار خویش است. دلواپسی برای چند ده نفر از همرزمانش که با او دستگیر شده اند و اینکه نباید حتی یک نفر از دوستانش در زندان تضعیف روحیه شوند و دشمن ازآنها به نفع خودش بهره برداری کند، ذهنش را به شدت به خود مشغول کرده است؛ در حالی که تمام دوستان مثل کوه استوارند...
آنروزها  کشور درگیر جنگ ناجوانمردانه ای بود که دشمنان به سرزمین اسلامی تحمیل کرده بودند. از طرفی منافقین که به شورش مسلحانه علیه نظام برخاسته بودند، در کشورهای مختلف غربی به جان حامیان جمهوری اسلامی افتاده بودند. مرد جوان و چند ده دانشجوی دیگر که وی آنان را همراهی می کرد دریک درگیری با منافقین توسط پلیس آلمان دستگیر و زندانی شدند. عده ای از دانشجویان براین باور بودند که طی یکی دو روزه اول، با دخالت جمهوری اسلامی ایران، آزاد می شوند. اما جوان قصه ما نگران بود که مبادا دشمن از همین موضوع سوءاستفاده کند ! چه بسا دانشجویان تحت تأثیر القائات دشمن، آزاد نشدن سریع خود را ناشی از بی تفاوتی نظام نسبت به وضعیت خود قلمداد کنند، به آن ها می گفت که خود را حداقل برای یک زندان شش ماهه آماده کنند و از فرصت زندان برای تفکر و تامل و برنامه ریزی آینده کشور استفاده کنند..
جوان اهل نشستن و دست روی دست گذاشتن نبود. او خودش هم از هر طریق به تقویت روحیه ی خویش و دوستانش می پرداخت؛ به خصوص با نوشتن "شعر حماسی" در فضای سرد و بی روح زندان آلمان و زندانیان خشن آن... بیش از سی و دوسال از آنروزها گذشته و جوان آنروزها، الان یکی از چهره های شناخته شده نظام شده است. محمدعلی رامین، مسئولیتهای مختلفی را تجربه کرده و هم اکنون دبیرکلی " بنیاد جهانی بررسی هولوکاست" را عهده دار است. سال هشتاد و یک از سوی دولت آلمان از سخنرانی در مجامع عمومی ممنوع شد و تنها چهره ایرانی است که اجازه سخنرانی در هیچ یک از کشورهای اروپایی را ندارد و صراحتا به ایشان گفتند که سخنرانی های شما امنیت اروپا را به مخاطره می اندازد. در طی بیست  سال گذشته در دانشگاه های سراسر کشور حضوری فعال و تأثیرگزار  داشته است  و با مقالات، مصاحبه ها و سخنرانی های زیاد به تبیین تاریخ و تمدن غرب پرداخته است. او یکی از معدود ایرانیانی است که تحلیلش با نگاهی کاملاً از درون تاریخ و جامعه غرب، از یک نوع تفاوت بنیادی برخوردار است. او از سال 1374 ضرورت بررسی هولوکاست را در مجامع علمی، سیاسی، دانشگاهی و در رسانه ها مطرح کرده است. و زمانی که محمود احمدی نژاد در عربستان به " نفی هولوکاست " پرداخت، محمدعلی رامین بلافاصله در مصاحبه ای با خبرگزاری فارس با نقدی محترمانه، موضع رئیس جمهور را به ضرورت بررسی هولوکاست، تغییر داد.
 
 
( 3 )
 
 
شاعر که باشی، همیشه­ی خدا با واژه ها مانوسی.ذهنت مدام با واژه ها کلنجار می رود. امیدت، عشقت، اندیشه و احساست را در قالبی از واژه ها بیان می کنی. آنگاه جادویی شکل می گیرد که "شعر"نام دارد.
جوان قصه­ی ما اهل شعر و مطالعه و پژوهش بود. در دوران تحصیل، از نوجوانی تا ... لیکن اینک در بازار سیاست، شاید کمتر شعر بگوید.
در سلول تنگ زندان چشمانش را بست. خودش را از هر تنگنای مادی رها ساخت و به سیر و سفر پرداخت. و رفت جایی که آرزویش را داشت. با لباس خاکی و پلاک و چفیه، میان خیل مشتاقان، در خطوط مقدم جبهه...اشکی که از گوشه­ی چشمش چکید، نخستین واژه ای شد که بر کاغذش نقش بست و بعد، شعر بود و شعر بود و شعر...
از ما به خوزستان سلام
از راه دور، غرب شرور
از پشت کوه قاف و تور
آن قارهیکبروغرور
از لابه‌لای سرزمین سوت‌وکور
در حسرت ذرات نور…
 
از ما به خوزستان سلام، یک نیمایی بلند است و صد البته برای نقد و بررسی آن باید با فضای شعری آن سالها مقایسه شود. چه بسا ممکن است یک واژه در طول یک دهه از ادبیات مردم حذف شده و یا کارکرد متفاوتی پیدا کرده باشد. ممکن است در طول چند دهه جریانهای مختلفی در ادبیات یک مملکت به وجود آمده باشد و قس علی هذا. همچنین تجربه و سن شاعر را نیز باید مدنظر قرار داد.
یک شعر حماسی سرشار ازعشق  و عاطفه، با واژه هایی که مخاطب را به شوق وامی دارد. قافیه های زیبا و موسیقی گوشنواز بر زیبایی این شعر می افزاید و از همان ابتدا مخاطب را مشتاق خواندن یا شنیدن ادامه آن می سازد. برای نمونه در قسمت :
... اهواز و سوسنگردو شوش
بستان و آن اسب چموش
دزفول، شهری همچو دژ
آن قلهیآتشفشانی که نشد هر گز خموش...
قافیه های شوش، چموش و خموش به زیبایی هر چه تمامتر در شعر نشسته اند همچنین به جسارت شاعر برای استخدام  واژه  " چموش " آنهم به عنوان قافیه باید آفرین گفت.
در این شعر، تصویرسازی خیلی خوبی انجام شده است و شاعر حتی در پرداختن به جزییات فضاهای آنزمان کشور موفق بوده است. از کلمات عامیانه با جسارت استفاده می کند. به عنوان مثال واژه " لین " هرچند که فارسی نیست ولی در ادبیات آنروز مردم بخصوص جنوبی ها کاربرد زیادی داشت و مگر نه اینکه شعر آئینه­ی تمام نمای فرهنگ و ادبیات مردم جامعه است ؟!
...طفلان رود سرکش دزفول و هم کارون وهم آن شط شور
همبازی ایام دور، از شهر و ده
از لین ها، از کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها...
ترسیم زیبای جاری بودن زندگی در قسمتهایی از شعر نشان می دهد که شاعر، شعر بزرگانی مانند اخوان، سهراب و فروغ را می شناسد و از آنان گاه تاثیر پذیرفته است و پرواضح است که تاثیرپذیری با تقلید بسیار متفاوت است.
آن قیل‌وقال و شکوه و فریادها
از مادر و از کاسب و همسایه‌ها
بر بازی ما بچه‌ها، در ظهر وعصرِکوچه ها!
مشتاق آن بانگ مؤذن برسر گلدسته‌ها
لبیک مردم، سوی مسجد، صف به صف در دسته‌ها
مشتاق کار و همهمه، در مزرعه، در کوچه و میدان و در بازارها
 
 
 
 همچنین  وضعیتی که خود و دوستانش در آن قرار دارند و عشق و علاقه ای که برای همراهی با رزمندگان در خطوط مقدم جبهه دارند را به زیبایی به تصویرمی کشد
...ماییم، آن دلدادگان
چون مرغکانی در قفس، غربت نشین
غیر از خدا، بی هم‌نشین
دور از همه دل‌بستگان
مانند آن کشتی که مانَد در دل طوفان –بدونِ ناخدا
بی بادبان، پر سرنشین…
 
 
البته در دو سه جای این شعر، کُمیت وزن می لنگد و سکته هایی در شعر پدید می آورد که احساس می شود اشکال تایپی در این مورد دخیل باشد.
 
ولی آنچه برای نگارنده بیشتر از نقد فنی شعر، اهمیت دارد اندیشه­ ای است که  شعر را فرا گرفته است. جایی که شاعر به رغم اینکه از غم و رنج مردم می گوید اما از امید دادن به آنها نیز غافل نمی شود
...هرگز مباد این غصه‌ها در کارتان
پاکیزه و آسوده بادا حالتان
از خستگی، از رخوتِ دلبستگی
پوسیدگی، واماندگی
وزهر چه آرد عاقبت
دریوزگی، وابستگی، درماندگی…
گاه مردم را به حرکت فرامی خواند و به آنان علاوه بر اینکه هشدار می دهد که سکون چیزی جز مرداب شدن با خود نمی آورد به دریا شدن نویدشان می دهد
... هستید فارغ از رکود و خامشی
مرداب می‌گردد زبون از ناخوشی
هرگز نگیرد موج زنده خامشی
خورشید کی درمانده شد
هر روز اگر بخشد زمین را تابشی؟!…
 جالب اینکه در این شعر بلند حتی یکبار از کلمه " عراق " استفاده نشده است در حالی که آنروزها در ادبیات جنگ و دفاع مقدس این کلمه کاربرد فراوانی داشت شاید  دلیل این موضوع این باشد که  شاعر دشمن مردم و نظام را نه مردم عراق بلکه رژیم بعث می دانست. همچنین این شعر به شیوه زیارت عاشورا  با "  سلام " بر پاکان شروع شده و در ادامه به " نفرین " پلیدان می رسد
... دو صد نفرین، هزاران لعنتِ چرکین
ز آه سینه‌سوز  بیوگان
اشکِ یتیمان، نالهٔغمگین پیران
بر وجود نحسِ مزدورانِ بعثی
این تبهکارانِ وحشی
شاعر، آگاهانه نه پایتخت بلکه جنوب و جبهه های جنگ را پیشانی نظام جمهوری اسلامی ایران در این عرصه می داند. بی شک آنزمان جبهه های جنگ تجلی گاه آرمانهای مقدس نظام بود و البته شاعر به این نکته که هرگوشه این مرز و بوم رزمندگانی دارد که در جنوب به دلاوری مشغولند نیز اشاره داشته است. در ادامه از اکثر شهرهای ایران یاد می کند و دلیری شان را می ستاید.
شعر با خوزستان شروع و تقریبا به آن ختم می شود
ای سمبلِ مردانگی،
ای یادگارِ هر شهیدی که به تو بخشید –عمر و زندگی
ای جلوه‌ی صبر و قیام و وحدت و آزادگی
دروازهٔنشرِ اصول مکتبی
بر پایهٔقرآن، صدورِ انقلابِ مردمی
ای دشتِ خوزستانِ ما
به یاد داشته باشیم که تاریخ سروده شدن این شعر به دو هفته قبل از آزادسازی خرمشهر برمی گردد، در آن زمان دشمن باتبلیغات فراوان سعی در ناامیدکردن مردم و رزمندگان داشت و می خواست آنان باورکنند که دیگر شهرهای ایران نیز به عاقبت خرمشهر دچار می شوند ولی شاعر علیرغم شرایط بدی که در زندان دارد با تیزهوشی همین خوزستان خونین را " دروازه نشر اصول مکتبی" می خواند.جایی که انقلاب مردمی از  آنجا صادر می شود. به راستی اگر   " دروازه نشراصول مکتبی" و " صدورانقلاب مردمی"، خوزستان نباشد کجاست؟! 
 
  ..................
متن کامل شعر" از ما به خوزستان سلام "

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از ما به خوزستان سلام

از راه دور، غرب شرور

از پشت کوه قاف و تور

آن قارهٔ کبروغرور

از لابه‌لای سرزمین سوت‌وکور

در حسرت ذرات نور…

ای پرتپش قلب زمین

ای بهر دشمن در کمین

ای دشت نور، ای خاک خوزستان سلام

از ما، غریبان وطن

در کشور فسق و لجن

در آلمان، در دام مشتی بی‌وطن

پرتو، زمین کربلا

ای دشت از خون پر جلا

ای پر تلألؤ از بلا

بادا درود و هم سلام…

ماییم، یاران قدیم

با آب و با خاکت عجین

طفلان رود سرکش دزفول و هم کارون وهم آن شط شور

همبازی ایام دور، از شهر و ده

از لین ها، از کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها

از شهر ِآبادانِ تو

خونینهِ خرمشهر تو

اهواز و سوسنگردو شوش

بستان و آن اسب چموش

دزفول، شهری همچو دژ

آن قلهٔ آتشفشانی که نشد هر گز خموش

ماییم، آن دلدادگان

چون مرغکانی در قفس، غربت نشین

غیر از خدا، بی هم‌نشین

دور از همه دل‌بستگان

مانند آن کشتی که مانَد در دل طوفان – بدونِ ناخدا

بی بادبان، پر سرنشین…

با کوله باری پر ز عشق و خاطره

از کوه ورود و مردم هر شهر و ده

از کودکی، از نوجوانی، فصل بازی

موسم بی عبرت و پرحادثه…

و کنون ماییم، با شوقی به دیدار همه

آنجا که بگذارند، نمازی خواند، در آسودگی، بی‌دغدغه

مشتاق روز جمعه‌ها، تکبیر و تسبیح و صلاه و خطبه‌ها

مشتاق دیدار شما

مادر، برادر، خاله‌ها

و تو- پدر-  با دایی، با خواهر و با عمه‌ها، همراه عموزاده‌ها

مشتاق دیدار شما

ای بچه‌های باصفا، همدرس ما

همبازی خونگرم در پس‌کوچه‌ها

یکرنگ و با مهر و وفا، یادش بخیر

آن قیل‌وقال و شکوه و فریادها

از مادر و از کاسب و همسایه‌ها

بر بازی ما بچه‌ها، در ظهر وعصرِکوچه ها!

مشتاق آن بانگ مؤذن برسر گلدسته‌ها

لبیک مردم، سوی مسجد، صف به صف در دسته‌ها

مشتاق کار و همهمه، در مزرعه، در کوچه و میدان و در بازارها

مشتاق ایثار و صفا و مهرتان

مشتاقتان، مشتاقتان…

افسوس و صد حیف کز شما

فوجی پریشان گشته‌اند:

جمعی شهید و رفته‌اند، جمعی دگر، ماتم‌زده

داده عزیز و خانه و کاشانه را

خود این زمان، در غربت‌اند

آواره و سرگشته‌اند

آن خانه‌ها، آن کوچه‌ها

از آتش ابلیسیان، از حملهٔ نامردمان

چون لانهٔ جغدان کور، بی‌نور و خاموش از صدا

مخروبه‌اند، ویرانه‌اند

…زین غصه‌ها، ((بیوه‌زنان)) دل‌خسته‌اند

مام و پدر بشکسته قامت، از جفای روزگار و فتنهٔ صدامیان

در حسرت‌اند

جمع یتیمان، چشم‌به‌راه آن پدر، که هیچ‌گاه نامد دگر

در انتظار و خسته‌اند، افسرده‌اند

بغض در گلو آن خواهران

پاکیزه خوتر ازملک

اینک داغ هر برادر، که شده خالی ز نورش، خانه‌ها

جامه سیه، ماتم‌زده، تنها

به غم بنشسته‌اند،…

خاموش باش، ای یاوه‌گو!

این‌سان، سخن هر گز مگو!

از مؤمنان، از عاشقان جان‌به‌کف

هرگز نشاید کرد

این‌سان، بی‌تأمل، گفتگو

از حسرت و افسوس گفتن

ضعف ایمان، حرف چون، هزیان بُوَد

درد جدایی از عزیزانِ وطن

از غفلت و حرمان بُوَد

هیهات از این قصه‌ها

حاشا از این افسانه‌ها

هرگز مباد این غصه‌ها در کارتان

پاکیزه و آسوده بادا حالتان

از خستگی، از رخوتِ دلبستگی

پوسیدگی، واماندگی

وزهر چه آرد عاقبت

دریوزگی، وابستگی، درماندگی…

ای امت، ای غرنده شیران ژیان

ای تیزچنگان، چون عقابِ آسمان،

و ای نهنگانِ شجاع آب نیلی

از خلیج‌فارس و بحر عمان- تا آب‌های خطهٔ مازندران؛

ای امت، ای دریای موّاج زمان

ای موج موج قهرتان، پرجوش و سرکش، بی‌امان

ای امت، ای کوهِ سِتُرگ و استوار،

ای قامتِ سروِ بلندِ برقرار؛

ای امت، ای فریاد مظلومانه از فارس و عرب،

ای خلق‌های آتشینِ حق‌طلب؛

ای مشت محکم بر دهان اجنبی،

ای دشمنِ ظلم و فسادِ هر دَنی

هستید فارغ از رکود و خامشی

مرداب می‌گردد زبون از ناخوشی

هرگز نگیرد موج زنده خامشی

خورشید کی درمانده شد

هر روز اگر بخشد زمین را تابشی؟!…

از راه دور، از پشتِ کوه قاف و تور

در حسرت ذرات نور،

ای خاک خوزستان سلام!

ای جلگهٔ بار و ثمر

هستی به ایران،  چون قمر

بر نخل و گندمزار تو

بر آفتابِ گرمِ تو

بر باغ‌های میوه و بر قندِ تو

بر نیشکر

بر ماهی و بر سیفی و بر نفتِ تو

بر آبِ پاک و خاک زرخیزت، سلام

ای رودهای آشنا، ای کرخه و کارون و دز

اروندرود همچو دژ

بر ساحل زیبایتان

شب‌های پر مهتابتان، بر موج‌های آبتان

بر نامتان

از ما، درود و هم سلام

ای تپه‌ها، ای رمل‌ها، ای بسترِ سیلاب‌ها

ای قصه‌گو از سنگر و از یار و از ایثارها

ای لانه‌های مار و مور و کژدم و سوسمارها

بر پیکر یاران،  و بر خونی که ریزد بر زمینِ داغتان

بر ماسهٔ سوزانتان

شن‌های طوفان‌زایتان

بادا درود و هم سلام

و بر شما!

ای مردم خوب جنوب

خورشیدهای بی غروب

جنگاوران جان‌به‌کف

پیر و جوان صف به‌صف

ایمانتان

شعرِ شعور آمیز تاریخِ جهان

اسطوره‌ای شد ماندنی

هم صبر و هم ایثارتان

در جنگ حیرت‌زا و شوق‌انگیزتان

با یاری صاحب زمان (عج)

آن رهبر محبوبتان

دست خدا همراهتان

فرخنده بادا فتحتان

آزاده بادا نامتان

از ما غریبان، بر شما، صد بوسه‌ها

بر دست‌های پاکتان

بر پایتان، بر خاک‌های راهتان…

و مرحبا، صد آفرین

بر کاروانانِ وطن، از غنچه‌های هر چمن

که بوده‌اند در این نبردِ تن‌به‌تن، همراهتان

در سنگر و در حمله‌ها، بازوبه‌بازو، یارتان

از اصفهانِ قهرمان، هم از خراسانِ نجیب و پهلوان

تهران و آذربایجان، از سیستان، مازندران

هم از قم و شیراز و قزوین

و هر آنجایی که هستند

مردمی پاک و شریف و جان‌فشان

آفرین، صد مرحبا، بر این‌همه جانباز گمنامی

که بوده زندگی‌شان خالی از نانی

و جان دادند، بی‌منت، برای حفظ قرآن

شوکت ایران و ایرانی…

دو صد نفرین، هزاران لعنتِ چرکین

ز آه سینه‌سوز  بیوگان

اشکِ یتیمان، نالهٔ غمگین پیران

بر وجود نحسِ مزدورانِ بعثی

این تبهکارانِ وحشی

که چنین کردند ویرانه، همه آبادی و خانه،

برون کردند هزاران کودکان بی‌گناه و مردمانِ سالخورده

ناجوانمردانه از هر شهر و ده

بیچاره کردند این‌همه مظلوم را بی‌واهمه

نه رحم کردند زین همه ظلم و جفا

بر بانوان حامله، نه بر صغیر قافله

چون می‌توان توصیف کرد این فاجعه؟!…

پیوسته بادا ننگِ جاویدان

به مزدورانِ صدامی

سیه رویان و اهریمن صفات و رذلِ بدنامی

که کردند، آنچه شرم آید ز نامیدن

بدانسان که شده– مجبور-

رهبر هم به نالیدن…

زنان پاک‌سیرت را بُریدند سینه‌ها و سر

دریدند پرده‌های عفت و ناموسِ هر همسر

بیالودند دامان نجیبِ دخترانِ پاکِ سوسنگرد و بستان را

کدام آزاده می‌بخشد- این ابلیس بعثی-

لکهٔ چرکینِ دوران را؟!

کدامین آب می‌خواهد- کند تطهیر- صدام پلید-

این ننگِ انسان را؟!…

ولی تو، خاکِ خون‌آلود خوزستان

شدی ازبهر دشمن همچو گورستان،

به یُمن  و برکتِ خونِ جوانانِ وطن

این لاله‌های عطر خیز هر چمن، که

عاشقانه جنگِ با بیداد می‌کردند

برای حفظ اسلام، خون خود، ایثار می‌کردند

چه آسان می‌گذشتند، از تمامِ هستی و دل‌بستگی‌ها

آرزوها، عشق‌ها، وابستگی‌ها

از زن و فرزند و مال و جان

که تا جاری شود احکامِ قرآن، در زمین

ازبهر محرومان و مظلومانِ عالم

وز برایِ خاطرِ باری‌تعالی، نورِ هستی، جانِ جانان…

کنون، ای خاکِ عطرآگین

که گشتی از وجود شعله‌های آرزو

در سینه‌ات، دشتی منور، سر بسر زرین

شدی از برکتِ اندامِ صدها نونهالِ بی گنه

باغی زگل رنگین

درونت خفته‌اند، آرام، جمعی مادر و دختر

به از صدماه و صد اختر

و هم، صدها، هزاران، پیرمرد و پیرزن

با کودکان شیرخوار و مادران شیر زن، که

بوده تنها جرمشان:

فریاد الله‌اکبر و وارستگی در حیطهٔ قرآن

و هم دلدادگی بر آلِ پیغمبر که صلوات و سلام

بر نامشان، جان‌ها فدایِ راهشان

ولیکن خوب میدانی، و باید هم بدانی، که

درون سینه‌ات، از هر نگین و هر عقیقِ ناب

سرشاری

تو پر باری، که

در دامان خود داری:

ز یاران رسول‌الله و انصارِ الهی

پیرو قرآن، ز سرباز و سپاهی

یک هزار و ده هزار از

بندگان مخلص و از عابدان

یا همچو چمران

عارفان و عاشقانی که

فدای ما بکردند هر نفس، تا عاقبت

آن‌سان، چه زیبا، پرکشیدند از قفس…

اینک، به تابستان سوزان، که شود هر باغِ سرسبزِ پر از گل

همچو خارستان،

هر آن بادِ مهاجر، کز سرای خشک صحرایت گذر دارد

شود حیران، که زیر خاکِ سوزانت

چه مُشکی، عنبری

چه مادهٔ معطّری

بهتر ز هر یاسِ بهاری

محرمانه – خانه‌ای دارد!!

چه می‌داند!… که تو- صحرایِ سوزان

مسکنی هستی، برای عاشقان و دل‌فروزان

ساربانانی، که بودند

رهبر و دلدار صدها کاروان نرگس و نسرین و لاله

سنبل و یاس بهاری

و تو خود، بهتر بدانی

کاندرون سینه‌ات

چه گوهر و الماس‌های پربها

چه رازها، چه قصه‌ها داری…

کنون، ای دشتِ گلگون، خاکِ پرخون

سرزمین پاکِ خوزستان، گلستانِ سپاه پاسداران – بوستان

ای لاله‌زار ارتشِ اسلامیِ ایران، سلامت باد

سلامی با دو صد بوسه

به هر تک ذرهٔ خاکت، که شد آرامگاهِ مردمِ پاکت

دلِ مشتاق ما خواهد، که بازآییم بر خاکت

مثال ِهر پرستو، سوی لانه، آشیانه

بازگردیم و زنیم بس عاشقانه، بوسه‌ها

بر قطرهٔ آب‌وهوا و بیشه و بر دشت و بر خاکت…

الغرض،

ای پاره تن از کشورِ روحِ خدا

هرگز مباد روزی شوی زین تن جدا

ای سمبلِ مردانگی،

ای یادگارِ هر شهیدی که به تو بخشید – عمر و زندگی

ای جلوه‌ی صبر و قیام و وحدت و آزادگی

دروازهٔ نشرِ اصول مکتبی

بر پایهٔ قرآن، صدورِ انقلابِ مردمی

ای دشتِ خوزستانِ ما

بر گیر این «پیغام ما»

همراه اشک و بوسه‌ها

با کاروانی از سلام و از درودِ بی‌ریا

بفرست، با عطر نسیمی که گذر کرد از قبور شهداء

در پیشِ آن  عبدِ خدا

نزد خمینی، پیرِ ما

هم مرشد و هم مرجع و هم منجیِ ایمانِ ما

گو که، سلام و بوسه‌ای ناچیز بود

از راه دور، از پشت کوه قاف و تور

از لابه‌لای سرزمینِ سوت‌وکور

در حسرت ِذراتِ نور

از بچه‌های مانده در دام و اسیرِ دشمنت

از عاشقانِ مکتبِ اسلام و جدّ ِ اطهرت

تو، ای نسیم نامه‌بر، پیغام ما

آغشته با عنبر ببر، با بوی صدها رهرو اکبر (ع) ببر

از قول ما، دستش ببوس و بوسهِ بر پایش بزن

آن‌سان، که هر پروانه‌ای صد بوسه بر گل میزند

بر رهبر و دلدارِ ما

آن‌سان بزن

با عشق و باایمان بزن…

کلمات کلیدی این مطلب :  دکتر رامین ، شعر ، زندان آلمان ، تحلیل ، خوزستان ، سلام ،

موضوعات :  اجتماعی ، ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1393/11/18 در ساعت : 22:35:25   |  تعداد مشاهده این شعر :  1065


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 30,698 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,195,009
logo-samandehi