ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



پهلوی زخم خورده...

دل کنده بودم از شب و روزی که  باید تو را به خانه می آوردند
وقتی به جای بال و پَرت باید بوی تو را به لانه می آوردند
 
از تو نمانده جز گُل لبخندت آن هم به روی عکس قدیمی که
امروز روی سینه ی تابوتت مردم به روی شانه می آوردند  

قربانِ اسمِ صاحبِ سربندت ، پهلوی زخم خورده ای آوردی
آخَر پس از قریبِ به هجده سال ، حالا تو را شبانه می آوردند  

روزی هِجاهِجا غزلت می ریخت از چشمهای خیس تو بر دوشم
اینک هِجاهِجای تو را بر دوش با یک بغل ترانه می آوردند  

قرآن و آب و آینه در دستم ، با رسم عامیانه ی من رفتی
حالا برای من خَبرت را هم  اینطور عامیانه می آوردند  

گفتند؛ رفته ای و نمی آیی ، گفتند و من نشستم و خندیدم
یارانِ پشتِ میز نشینت را هربار که بهانه می آوردند  

بر استخوانِ جمجمه ات پیداست  جای گلوله ای که مرا سوزاند
امّا نه آنقَدَر که رفیقانت   هی دست زیر چانه می آوردند  

من مادر شهیدم و می خواهند  خون تو را به جایزه بفروشم
با حجمی از تملّق و پررویی  هربار که اِعانه می آوردند  

عمری به انتظار تو خوش بودم مثل علی – که مادر او دلخوش -
آه ای پلاک زخمی مادر ! کاش ، اینبار هم تو را نمی آوردند...

محسن ناصحی

کلمات کلیدی این مطلب :  ،


   تاریخ ارسال  :   1393/11/11 در ساعت : 17:36:48   |  تعداد مشاهده این شعر :  555


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی نظری سرمازه
1393/11/11 در ساعت : 19:44:39
زیبا بود
درودفراوان
بازدید امروز : 3,160 | بازدید دیروز : 14,305 | بازدید کل : 123,449,447
logo-samandehi