
پنجـۀ شب سفرۀ درماندگی را می گشود
آشـیـانــه در مسیـر بـاد استـیـصال بـود
آخـرین پـیـچ عـبـور از کـوچـه های گـفـتـگو
بار دیگر حاصلش بن بست و اضمحلال بود
گام هایش تا شروع جاده ها را لـمس کرد
چـشـم هـایـم را سپــردم آبـروداری کـنـنـد
بغض را گفتم کمی با حنـجره سرگرم باش
تـا مـبـادا در حـضــور دیـگـران کاری کـنـنـد
بـا خـودم گـفـتـم بـرای مـوسـم بـارنــدگی
بعد از این دیگـر برایـم فـرصت بسیار هست
گرچه سرمای زیادی هم نبـود آن شب ولی
لـرزه هایی بنـد از بنـدِ وجـودم می گسست
تکیه گاهی جـز ستـون ایسـتگاه آنجا نبود
دور می شـد آن طـرف شـأن نـزول آیـه ها
شعر شورانگیز یک منظومه ی افسانه ای
انـتـهـای ناتمامش مـحـو شد در سایـه ها
*********************
5 دی 1393

تاریخ ارسال :
1393/10/6 در ساعت : 10:33:23
| تعداد مشاهده این شعر :
697
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.