چهل طلوع نخواندم نماز پشت سرت
غروب حادثه انگشترت به یغما رفت
ادامه دار شد این حرص و آز ، پشت سرت
تنت زمین و نوک تیرها به پشت تنت
سرت به نیزه و در احتزاز "پشت سرت"
به جای خون زده نور از قفای سر بیرون!
چه روشنا شده از این لحاظ پشت "سرت"
هنوز در سرشان انتقام صفین است
به پیش روی تو گفتند و باز ، پشت سرت...
چقدر حرف بد از تو به دخترت گفتند
چقدر هست زبان دراز پشت سرت
تو را به هلهله کشتند ، رقص و ساز نبود
مرا به هلهله و رقص و ساز پشت سرت