زنجـیـر ( شعر ترکی با ترجمه )
تاریخ نگارش : 8 اردیبهشت 1393
***************
قُویون بی باغلی زنجیره دوشن اسیرنن آغلاشیم
سوسوز بوغازینین سؤزون یازان سطیرنن آغلاشیم
قُویون بی مـرزبان اولـوم وطن یـولـونـدا جـان وئـریـم
پیچاق دَیَـنـده بوینـوما ،سویوخ دمیـرنن آغلاشیم
قویون ماشیندا بیر باخیم چیچک ساتان اوشاخلارا
حیالی اوزلـرینـده کی اولان صبیـرنن آغلاشیم
چـؤرک یاپـاندا فیکر ائـدیـم شهیـرده آج یاتانلارا
اَلُـولـی تندیره دؤشوب، یانان فَـتـیرنن آغلاشیم
قویون نیشانّی قیز اولوم کی قاره بخته راست گلیب
کیفیـمده کی او یادگار اولان عطیـرنن آغلاشیم
یا تازه بیـر گلیـن اولوم کی صاحیـبی اَبَـد یئـییب
اونـونـلا تکـجـه یـادگار قـالان صغـیرنن آغلاشیم
قویون بی سئودادان اؤتور هدر وئریم اؤز عُمرومی
یاغیش یاغاندا ایسلانیم ، سینان چترینن آغلاشیم
قُـوی هـر گئـجـه شعـیر یـازیـم او نازنین نگاریـما
او شعریمی گؤرَمَّه سین، اؤزوم شعیرنن آغلاشیم

ترجمه :
بگذارید با یک اسیر به زنجیر کشیده شده گریه کنم
با سطرهایی که حرفهای مانده در گلوی او را مینویسند گریه کنم
بگذارید مرزبانی بشوم و در راه میهنم جان بدهم
وقتی که خنجر بر گلویم می کِشند با آهنِ سرد گریه کنم
بگذارید از داخل ماشین به کودکان گلفروش نگاه کنم
با دیدن حجب و حیای صبورانۀ صورتشان گریه کنم
وقتِ نان پختن به کسانی که گرسنه میخوابند فکر کنم
با نانی که داخل تنور شعله ور افتاده و می سوزد گریه کنم
بگذارید دختری نامزد باشم که بختش سیاه شده
با آن شیشۀ عطر یادگاری که در کیف دارم گریه کنم
یا تازه عروسی باشم که همسرش حبس ابد خورده !
با تنها یادگار او که طفل شیرخوارم است گریه کنم
بگذارید به خاطر یک عشق زندگی خود را به باد بدهم
زیر بارش باران خیس شَـوَم ، با چتر شکسته گریه کنم
بگذار هرشب برای آن نگار نازنینم شعر بنویسم
او شعرهایم را نمی بیند، خودم با شعرهایم گریه کنم
